در دلها برویت میگشاید نرم گفتاری
کلید خانه آیینه شد صیقل ز همواری
نهادت ذوق راحت بالش نرمی بزیر سر
ازین غفلت مگر در خواب بینی روی بیداری
چو زاهد در کمند وحدت خود غنچه میگردد
برای صید دلها دانه و دامیست پنداری
دلی کز درد عشق آگاه شد، راحت چه میداند؟
نمیگنجد در یک چشم باهم، خواب و بیداری
چنان بر خویشتن واعظ بسان غنچه پیچیدم
که برگ گل تواند خانه ام را کرد دیواری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و عمق احساسات عاشقانه پرداخته است. شاعر از نرمگفتاری و تسلای دلها سخن میگوید و اشاره میکند که آینه وجود انسان میتواند روشنایی و روشنی را به ارمغان آورد. او به دنبال راحتی و آرامش در خواب و بیداری است و به شدت به عشق و درد آن اشاره میکند. زاهد به معنای عارف و عاشق، در کمند وحدت خود غنچهوار میشود و به جمعآوری دلها مشغول است. در نهایت، این شعر به پیچیدگی عشق و ارتباط آن با دلمشغولیهای زندگی اشاره میکند و نمایشدهنده conflict بین خواب و بیداری است.
هوش مصنوعی: در دلها به خاطر تو احساس خوبی ایجاد میشود، و صحبتهای دلنشین مانند کلیدی است که در خانهی آینه، زرق و برق و زیبایی را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: طبیعتت آنقدر راحت و آرام است که مانند بالشتی نرم زیر سرت قرار دارد. فقط باید از این بیتوجهی بیرون بیایی و شاید در خواب بتوانی زیبایی بیداری را ببینی.
هوش مصنوعی: زمانی که عارف در دام اتصال به حقیقت قرار میگیرد، همچون غنچهای میشود که آماده صید دلها است. در این حال، او نمادی از دانه و دام به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: دلهایی که از درد عشق باخبرند، چگونه میتوانند آرامش را بشناسند؟ خواب و بیداری هرگز در یک چشم جا نمیشوند.
هوش مصنوعی: من به قدری در خودم فرو رفتهام و آرامش یافتهام که مانند غنچهای مچاله شدهام؛ به طوری که وجودم میتواند مانند دیواری برای خانهام عمل کند و از دنیای بیرون محافظت کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امیرا! تو به هر خوبی و نیکویی سزاواری
ازیرا خوب کرداری چنان چون خوب دیداری
توان گفتن ترا کاندر جهان فردی و بی یاری
به دانایی و بینایی و بیداری و هشیاری
حدیث ملک و کار عالم و شغل جهانداری
[...]
ز بوی باد آزاری ز نقش ابر نیسانی
نه پندارم که با بستان بهشت عدن یاد آری
شده کافور مینائی براغ از صنع یزدانی
شده دینار مرجانی بباغ از فعل داداری
گل و شمشاد دیداری ترنج و نار پنهانی
[...]
زهی کلک تو اندر چشم دولت کحل بیداری
به عونش کرده مدتها جهانداران جهانداری
مجیر دولت و دنیا و اندر دیدهٔ دولت
ز رای تست بینایی ز بخت تست بیداری
جهان مهر و کینت وجه ساز نعمت و محنت
[...]
جهان از برف پر کافور قیصوریست پنداری
بیاور باده روشن که شد روی هوا تاری
نه به زین موسمی باشد ز بهر عیش و میخواری
نه سلطان ارسلان دارد نظیری در جهانداری
تو را تا سر بود برجا کجا داری کله داری
که شمع از بی سری یابد کلاه از نور جباری
سر یک موی سر مفراز و سر در باز و سر بر نه
اگر پیش سر اندازان سزای تن، سری داری
چو بار آمد سر یحیی سرش بر تیرگی ماند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.