گنجور

 
صائب تبریزی

گزیری از علایق نیست زیر چرخ یک تن را

رهایی نیست زین خار شلایین هیچ دامن را

جنون دوری از عقل گرانجان کرد آزادم

که می گردد دل از سرگشتگی خالی فلاخن را

به پایان زود می آید، بود شمعی که روشنتر

درین عالم اقامت کم بود جانهای روشن را

میسر نیست آزادی ز خود بی همت مردان

که جز رستم برون می آورد از چاه بیژن را؟

دم جان بخش را تأثیر در آهن دلان نبود

نسازد قرب روح الله روشن، چشم سوزن را

ندارد سیری از روی نکو، چشم نظربازان

تهی چشمی نگردد کم ز مهر و ماه، روزن را

ندارد عاقبت بین شکوه صائب از سیه بختی

که حق بیش است بر آیینه از گلزار، گلخن را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۴۱۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

متاب از کشتن ما ای غزال شوخ گردن را

که خون عاشقان باشد شفق این صبح روشن را

مرا از صافی مشرب ز خود دانند هر قومی

که هر ظرفی به رنگ خود برآرد آب روشن را

نهادی چون قدم در راه از دلبستگی بگذر

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

غمی در دل کند ماتم سرا صحرا و گلشن را

غبار دیده شام تیره سازد روز روشن را

ز خرج مال ای منعم، کسی نقصان نمی بیند

جوی بر باد دادن، کم نسازد قدر خرمن را

گداز سنگ آهن را، در آتش دیدم و گفتم

[...]

غنی کشمیری

بمردم میکند نرگس ز هر جانب اشارتها

که فصل گل بچشم کم نباید دید گلشن را

سواد کعبه کی منظور ارباب نظر باشد

بسنگ سرمه حاجت نیست هرگز چشم روشن را

چو استعداد نبود کار از اعجاز نگشاید

[...]

جویای تبریزی

زبون کی می توان کرد به نیرو چرخ پرفن را

به خاک افکنده این زال کهن چندین تهمتن را

چراغان کرده از شمع مزار کشتگان هر سو

تو چون از جوش رعنایی کشی بر خاک دامن را

چه ترسی از حوادث چون توسل با خدا جستی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه