گنجور

 
واعظ قزوینی

به این سامان چه ساز عیش دیگر می‌توان کردن؟

که باید دستگردان خنده را از زعفران کردن!

ز ما با این عصا و پشت خم، دیگر چه کار آید؟

به این تیر و کمان، صید چه مطلب می‌توان کردن؟!

جوانی چشم نگشوده است، کآمد موسم پیری

درین گلزار گل ناکرده می‌باید خزان کردن

بلندی دارد از بس رتبه افتادگی پیشم

نشاید خاکساران را تلاش آستان کردن

اگر خواهی نبیند بد، تلاش بی‌وجودی کن

که در بی‌مایگی، هرگز نمی‌باشد زیان کردن

جواب انتقامت باید آخر داد، ای ظالم

وگرنه با ضعیفان هرچه خواهی، می‌توان کردن

ز احوال من زار حزین، یک شمه این باشد

که: از احوال خود یک شمه نتوانم بیان کردن

ز کم گشتن فزون کن، در دو عالم قیمت خود را

درین بازار نبود مایه‌ای غیر از زیان کردن

نباشد جای ما لب‌بستگان واعظ در آن محفل

که باید عرض حال خویشتن را با زبان کردن