گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بهار آمد، ولی سرو گلستان چون توان کردن

که بی یاران خود، حیف است گشت بوستان کردن؟

گسسته سلک صحبت دوستانم باز و من زنده

بدین خواری نه از راهست یاد دوستان کردن

مرا گویی «فراموشش کن و آزاد شو از غم »

مسلمانان، چنین رویی فرامش چون توان کردن؟

بگویند آن مسافر را که صد پاره شده جانش

کم از یک نامه ای کز وی توان پیوند جان کردن؟

به فتراک تو دل بندم، مرا چون نیست آن پنجه

که بتواند ترا دست شفاعت در عنان کردن

کجااند آن همه مرغان که رفتند از چمن، یارب؟

ندانستند، پندارید، یاد آشیان کردن

بیا تا شکر غم گوییم، خسرو بعد از این، چو ما

ندانستیم در ایام شادی شکر آن کردن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

خداوندا ترا زیبد خداوندی جهان کردن

که تو دانی ز بدخواهان جهان جان جهان کردن

تو دانی بدسگالان را نشان تیر کردن دل

تو دانی دشمنان را تن بکردار کمان کردن

ندانم هیچ بندی را که نتوانی گشادن تو

[...]

خواجوی کرمانی

زبان خامه نتواند حدیث دل بیان کردن

که وصف آتش سوزان بنی مشکل توان کردن

در آن حضرت که باد صبح گردش در نمی یابد

دمادم قاصدی باید ز خون دل روان کردن

شبان تیره از مهرش نبینم در مه و پروین

[...]

سلمان ساوجی

مطول قصه‌ای دارم که گر خواهم بیان کردن

به صد طومار و صد دفتر نشاید شرح آن کردن

به معنی صورتی امشب نمودی روی و این صورت

نمی‌یارم عیان گفتن نمی‌شاید نهان کردن

من این صورت کجا گویم من این معنی کرا گویم؟

[...]

صائب تبریزی

چه باشد جان که نتوان صرف راه دلستان کردن؟

ازان جان جهان نتوان کنار از بیم جان کردن

خوشا سودای یکجا گر چه باشد سر به سر نقصان

که سودایی شدم ز اندیشه سود و زیان کردن

گرفتم باغبان سنگدل مانع نمی گردد

[...]

ابوالحسن فراهانی

دلیرم کرد در سودای عشقش ترک جان کردن

که بی سرمایه فارغ باشد از قید زیان کردن

به پند ناصح از پای سگانش برندارم سر

به قول دشمنان عیبست ترک دوستان کردن

تنم چون تار مویی بوده در وی نهان زلفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه