گنجور

 
خواجوی کرمانی

زبان خامه نتواند حدیث دل بیان کردن

که وصف آتش سوزان بنی مشکل توان کردن

در آن حضرت که باد صبح گردش در نمی یابد

دمادم قاصدی باید ز خون دل روان کردن

شبان تیره از مهرش نبینم در مه و پروین

که شرط دوستی نبود نظر در این و آن کردن

مرا ماهیت رویش چو شد روشن بدانستم

که بی وجهست تشبیهش بماه آسمان کردن

چو در لعل پریرویان طمع بی هیچ نتوان کرد

نباید تنگدستانرا حدیث آن دهان کردن

کمر موی میانش را چنان در حلقه آوردست

که از دقّت نمی یارم نظر در آن میان کردن

برغم دشمنان با دوست پیمان تازه خواهم کرد

که ترک دوستان نتوان بقول دشمنان کردن

در آن معرض که جان بازان بکوی عشق در تازند

اگر جانان دلش خواهد چه باشد ترک جان کردن

کسی کش چشم آهوئی بروباهی بدام آرد

خلاف عقل باشد پنجه با شیر ژیان کردن

چو از آه خدا خوانان برافتد ملک سلطانان

نباید پادشاهان را ستم بر پاسبان کردن

ز باغ و بوستان چوی بوی وصل دوستان آید

خوشا با دوستان آهنگ باغ و بوستان کردن

بگوئی آخر ای یاران بدان خورشید عیاران

که چندین بر سبکباران نشاید سر گران کردن

جهان بر حسن روی تست و ارباب نظر دانند

که از ملک جهان خوشتر تماشای جهان کردن

اگر خواجو نمی خواهی که پیش ناوکت میرد

چرا باید ز مژگان تیر و از ابرو کمان کردن

 
 
 
قطران تبریزی

خداوندا ترا زیبد خداوندی جهان کردن

که تو دانی ز بدخواهان جهان جان جهان کردن

تو دانی بدسگالان را نشان تیر کردن دل

تو دانی دشمنان را تن بکردار کمان کردن

ندانم هیچ بندی را که نتوانی گشادن تو

[...]

امیرخسرو دهلوی

بهار آمد، ولی سرو گلستان چون توان کردن

که بی یاران خود، حیف است گشت بوستان کردن؟

گسسته سلک صحبت دوستانم باز و من زنده

بدین خواری نه از راهست یاد دوستان کردن

مرا گویی «فراموشش کن و آزاد شو از غم »

[...]

سلمان ساوجی

مطول قصه‌ای دارم که گر خواهم بیان کردن

به صد طومار و صد دفتر نشاید شرح آن کردن

به معنی صورتی امشب نمودی روی و این صورت

نمی‌یارم عیان گفتن نمی‌شاید نهان کردن

من این صورت کجا گویم من این معنی کرا گویم؟

[...]

صائب تبریزی

چه باشد جان که نتوان صرف راه دلستان کردن؟

ازان جان جهان نتوان کنار از بیم جان کردن

خوشا سودای یکجا گر چه باشد سر به سر نقصان

که سودایی شدم ز اندیشه سود و زیان کردن

گرفتم باغبان سنگدل مانع نمی گردد

[...]

ابوالحسن فراهانی

دلیرم کرد در سودای عشقش ترک جان کردن

که بی سرمایه فارغ باشد از قید زیان کردن

به پند ناصح از پای سگانش برندارم سر

به قول دشمنان عیبست ترک دوستان کردن

تنم چون تار مویی بوده در وی نهان زلفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه