گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
واعظ قزوینی

چشم پیکانت، نگاهی کرده روزی سوی دل

زحم هرگز بر ندارد چشم خویش از روی دل

بسکه طومار سخن پیچیده در دل مانده است

تارها شد از زبانم، باز گردد سوی دل

یاد شوخی های مژگان تو بیدارش کند

گر شود بالین بخت خفته ام زانوی دل

استخوانم از فشار تنگنای روزگار

همچو نقش بوریا جا کرده در پهلوی دل

یک نفس واعظ برو شاگردی آیینه کن

نیک و بد را رو بسوی خود کن، از یکروی دل