گنجور

 
واعظ قزوینی

دولتی نیست به از تیغ تو بیباک مرا

سرنوشتی نبود جز خم فتراک مرا

آنچنان گشته ام از ضعف، که بعد از مردن

رستن سبزه،برون آورد از خاک مرا

هر نفس آب حیاتی کشم از تیغ کسی

به رخ دل در فیضی است ز هر چاک مرا

نه چنان بر سر کوی تو ز خود گم گشتم

که به غربال توان یافت از آن خاک مرا

بسکه کوتاه بود روز وصالش واعظ

ترسم از جیب به دامن نرسد چاک مرا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode