گنجور

 
واعظ قزوینی

این قدر طول امل ره میدهی در دل چرا

مصحف خود را این خط میکنی باطل چرا؟

عیش دنیا احتلام خواب غفلت بیش نیست

از خیالی این قدر آلودگی ای دل چرا

از محیط آرزو بگذر نفس تا میوزد

در چنین باد مرادی این قدر کاهل چرا

صید مطلب تا کنی بگریز از خود همچو تیر

چون کمان حلقه برخود این قدر مایل چرا

قد خمید و دل همان بر زندگانی بسته است

همچو ناخن مانده یی در عقده مشکل چرا

دانه جان را ز کاه جسم میسازد جدا

این قدر لرزش ز باد مرگ ای حاصل چرا

چشم تا وا می کنی از خواب غفلت منزل است

چون ره خوابیده واعظ دوری منزل چرا؟