بهار است و از اشکم گل به دامن میکند صحرا
ز جوش لاله یا خون گریه بر من میکند صحرا
نیفتد تا به راه عاقلی از بیخودی مجنون
به هر سو آتشی از لاله روشن میکند صحرا
لباس بی لباسی بر قد دیوانه میدوزد
که از جو رشته و از خار سوزن میکند صحرا
ز یک روزن که باشد در سرا روشن شود محفل
سراسر این جهان را بر تو روزن میکند صحرا
مخور غم خرمیها هست از پی تیرهروزی را
چراغ گل زدود ابر روشن میکند صحرا
نه خاراست آنکه در پا میخلد هرگام مجنون را
ز دل خار غمش بیرون به سوزن میکند صحرا
ازین بیآبرو مردم رمیدن زندهام دارد
کند با ماهیان بحر آنچه با من میکند صحرا
چرا مجنون نگردد روز و شب بر گرد او واعظ
غبارش پاک از خاطر به دامن میکند صحرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.