گنجور

 
واعظ قزوینی

دور از تو، همدمم غم و اندوه و محنت است

در دیده ام سواد وطن، شام غربت است

در دوزخم، بجرم جدایی ز خدمتت

برمن شب فراق تو، روز قیامت است

بی هم زسنگ تفرقه یی تا نگشته اید

باهم بسر برید عزیزان، غنیمت است

ابنای روزگار، نبینند روی هم

از بسکه در میان همه را گرد کلفت است

باغی کنون بخرمی کنج فقر نیست

زآنجا برون مرو، اگرت ذوق عشرت است

ارباب جاه را، چو کرم نیست زینتی

دست گشاده شمسه ایوان دولت است

ای جان، همیشه بر سر خوان رضا اگر

با تلخی زمانه نسازی، چه لذت است؟

واعظ شدی چو پیر، منال از شکستگی

پشت خمیده موجه دریای رحمت است

 
 
 
حکیم نزاری

بر من چرا وساوس شیطان به قوت است

زیرا که عقل در رهر عشاق علت است

گر بر تو نیست ظاهر و روشن نمی شود

تعیین این مقاسمه از بدو فطرت است

گرچه عنایت از طرف اکتساب نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای پیر، خاک پای تو نور سعادت است

مقراض توبه تو چو لای شهادت است

هستی تو آن نظام که نون خطاب تو

محراب راست کرده برای عبادت است

دید آنکه طلعت تو و بیداریش نبود

[...]

سلمان ساوجی

چشم و چراغ شرع که ذات منورت

از پای تا به سر همه عین سعادت است

قاضی هفت کشور پیروزه رنگ را

از بندگی تو نظر استفادت است

فعل تو سال و مه همه خیرست و مردمی

[...]

ناصر بخارایی

بر خوان حسن تو نمی از ملاحت است

ما را از او نصیب نمک بر جراحت است

ساقی بیار راح که راحت دهد به روح

کز راح روح من همه از رنج راحت است

از تشنگی حلال نمی‌دانم از حرام

[...]

جامی

ساقی بیا و باده ده اکنون که فرصت است

مطرب بزن ترانه که فرصت غنیمت است

چشمم به روی شاهد و گوشم به بانگ چنگ

ای پندگو برو که نه جای نصیحت است

جان مرا ز مرهم راحت نشان مپرس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه