گنجور

 
ترکی شیرازی

به سجده سر چو نهاد آن امام جن و بشر

برای طاعت درگاه خالق داور

برای کشتن آن میر مومنان از کین

گرفت تیغ به کف، ابن ملجم کافر

چنان به تارک او تیغ کین فرود آورد

که تا به جبههٔ او را شکافت سر تا سر

دریغ و درد که شق القمر سرش گردید

شهی که نیز، ز اعجاز اوست شق قمر

فتاد سر و قد او به دامن محراب

ز خون فرق همایون، محاسنش شد تر

میان ارض و سما هاتفی ندا در داد

که کشته گشت علی جانشین پیغمبر

به گوش مردم کوفه، چون این ندا آمد

تمام جانب مسجد شدند راه سپر

سحاب اشک فشاندند ز ابر دیدهٔ خود

شبر بسان شبیر و شبیرهمچو شبر

به اشک و آه ز مسجد به خانه اش بردند

شه سریر ولایت فتاد در بستر

چنان ز اهل حرم بانگ شور غم برخاست

که سوزشان به دل چرخ پیر، ریخت شرر

زشور نالهٔ اهل حرم ولی خدا

گشود دیده و بر هر طرف نمود نظر

درآن میان به حسینش نظر نمود و بدید

روان ز دیده سرشکش بود چو لؤلؤ تر

به گریه گفت که ای نور هر دو دیدهٔ من!

سرور سینهٔ زهرا و سبط پیغمبر

کنون که بهر من از دیده گوهر افشانی

به کربلا چه کنی ای مرا ز جان بهتر!

دمیکه دست علمدار لشگرت عباس

جدا شود ز یمین و یسار از پیکر

دمی که تیر خورد بر گلوی اصغر تو

دمی که چشم تو افتد به کشتهٔ اکبر

دمی که قاسم نسرین عذار تو گردد

زخون سر رخ و زلفش چو لالهٔ احمر

دمی که طفل حسن شمع عشق، عبدالله

به دامن تو بریدند دستش از پیکر

دمی که شمر نهد پا به روی سینهٔ تو

برای کشتن تو از کمر کشد خنجر

دمی که زینب غمدیده در محیط بلا

چو بخت خویش کند معجر سیاه به سر

دریغ و درد ازآن دم که قاتل خوانخوار

برد ز کینه لب تشنه از قفایت سر

فغان و آه از آن دم که خولی جانی

سرت نهان کند اندر تنور خاکستر

رقم کند چو حدیث شهادتت « ترکی »

چکد ز خامه او خون به صفحه دفتر