گنجور

 
ترکی شیرازی

چون به حکم پادشاه انس و جان

درمد این گشت سلمان، حکمران

گشت چون در حکمرانی مستقل

بنده اش گشتند خلق، از جان و دل

چون زمان زندگیش آمد به سر

پیک مرگش آمد و کوبید در

از قضا گردید بیمار و علیل

جیش عمرش کوفت طبل الرحیل

برکشید از پردهٔ دل، آه سرد

گفت با یاران، چنین آن نیک مرد

که مرا هنگام رحلت شد قریب

بایدم رفتن از این دنیا غریب

گفت ای نیکو سیر یاران من!

وی رفیقان و هواداران من!

مر مرا گفته است احمد این چنین

آن رسول اولین و آخرین

چون تو خواهی زین جهان بیرون شدند

مرده گان گویند همراهت سخن

اینک ای یاران، به تابوتم نهید

پیکرم را سوی قبرستان برید

پس به تابوتش نهادند آن زمان

بردن او را سوی قبرستان کسان

پس برون آمد ز تابوت آن جناب

با گروه مرده گان کرد این خطاب

کی گروه بی زبانان السلام

از جهان نادیده کامان السلام

چون به امر حق، سلامم بشنوید

لطف باشد گر جوابم را دهید

تا که از قبری صدایی شد بلند

که زمن بادت علیک ای ارجمند!

حضرت سلمان، جوابش چون شنید

گفت با یاران مرا واپس برید

که مرا گفتار احمد شد یقین

راست فرمود آن رسول پاک دین

پس به سوی خانه بردندش کسان

خفت در بستر به جسمی ناتوان

دوستان کردند با او این خطاب

که بیان فرما تو ای عالی جناب!

کز پس مردن، که غسلت می دهد

که کفن پوشاند و دفنت کند

حضرت سلمان گشود از هم در لب

گفت با آن قوم، از روی ادب

که مرا غسلم دهد آن پاکزاد

که جناب مصطقی را غسل داد

این سخن با دوستان خود بگفت

دیده را بر هم نهاد و خوش بخفت

در عجب ماندند مردم زین جواب

که نبی را غسل داده بوتراب

هان علی اندر مدینهٔ مصطفی ست

زان بلد تا این بلد فرسنگ هاست

در سخن بودند کز در با شتاب

شد سواری حاضر و بر رخ نقاب

ناگهان دیدند جمله مردمان

خیمه ای آمد فرود از آسمان

نعش سلمان را در آن خیمه نهاد

یکه و تنها در آن دم غسل داد

پس نمازش خواند و بسپردش به خاک

وز نظرها محو شد آن جان پاک

مردمان هم سوختن هم ساختند

عده ای ز آنها ورا بشناختند

که علی بود و به جز او کس نبود

راست سلمان این سخن فرموده بود

یا علی ای مظهر لطف خدا!

ای چراغ روشن راه هدی!

از مدینه آمدی ای بوتراب

جانب شهر مداین باشتاب

از مدینه ای شه ملک حجاز!

تا مداین هست پس راهی دراز

بهر غسل نعش سلمان آمدی

بهر دفنش آستین بالا زدی

چون شود ای معدن جود و کرم!

وی خدا را حسن از سر تا قدم

از نجف آیی به دشت کربلا

محشر کبری به بینی برملا

از جفا بینی حسینت را شهید

سر جدا از خنجر شمر پلید

کشته ها بینی همه عریان بدن

بر زمین افتاده بی غسل و کفن

قامت عباس را بینی که چون

چاک چاک افتاده اندر خاک و خون

بر زمین افتاده جسم اطهرش

بر سر نی رفته نورانی سرش

آتشی بینی زکین افروخته

خیمه گاه اهل بیتت سوخته

کودکانت درکف طغیانگران

دخترانت بستهٔ بند گران

یا علی ای آفتاب عالمین

«ترکی» ات هم هست همنام حسین

چون شود ای حاکم حکم قضا

شافعش گردی تو در روز جزا