گنجور

 
ترکی شیرازی

خواجه فکر منزل کن، هر قدر که بتوانی

پیش از آن که کاخ عمر، رو نهد به ویرانی

ملک عالم باقی، گر تورا هوس باشد

این سخن شنو، بگسل دل ز عالم فانی

خویش را مجرد کن، از علایق دنیا

وارهان دمی خود رااز خیال شیطانی

چند روز عمر خود در هوس مده بر باد

نقد عمر خود راکن ازهوا نگهبانی

در یم زلال علم، رو تو شست و شویی کن

پاک کن سر و تن را از غبار نادانی

دل مبند بر دنیا زانکه می رود بر باد

گنج و مال قارونی، حشمت سلیمانی

هر قدر که بتوانی سر کس، مگردان فاش

از ره ریا بگذر شو به خوی انسانی

گر که عاقلی زنهار، خلق را مکن آزار

زانکه این گنه رانیست انتها و پایانی

ترک عیش دنیا کن، کوش در ره عقبا

تا ز دست دیو نفس، خویش را تو برهانی

جسم پروری بگذار، روح را صفایی ده

مغز را معطر کن، از شراب روحانی

ای گدای هر جایی! از در کسان برخیز

تا بکی بری منت، بهر لقمهٔ نانی

از سر هوس بگذر،ره به کوی جانان بر

بر درش گدایی کن، تا رسی به سلطانی

شاه یثرب و بطحا، شیر بیشهٔ هیجا

آنکه بر درش جبرئیل، یافت حکم دربانی

هر که از سر اخلاص، بر در علی روکرد

می شود ورا حاصل، قرب و جاه سلمانی

چشم عقل بینا کن، بر علی تولاکن

تا به روضهٔ جنت، ره بری به آسانی

در جهان ز نور علم، قلب را منور کن

تا برون شوی یکسر، زین سرای ظلمانی

پیر می فروشم گفت داد چون به دستم جام

کای پسر مکن کاری،کآورد پشیمانی

چشم دل دمی بگشا، پیش پای خود بنگر

تا نیفتی اندر چاه، از طریق نادانی

دیده بازکن ای دل، دشت کربلا را بین

تا رود ز سر هوشت در کمال حیرانی

کشته های بی سر بین، در میان خاک و خون

در ره رضای دوست، گشته جمله قربانی

بین عزیز زهرا را سر بریده از خنجر

آنکه جبرئیل او را کرد مهد جنبانی

نوح کربلا را بین، در میان بحر خون

کشتی حیاتش را کرده چرخ طوفانی

شبه مصطفی اکبر اوفتاده در میدان

از جفای گل چینان هم چو سرو بستانی

نام کربلا هر گه بشنود کسی بی شک

دست می‌دهد او را حالت پریشانی