گنجور

 
ترکی شیرازی

شهنشهی که بود جبرئیل دربانش

ملک مطیع و، فلک هست سقف ایوانش

تهمتنی که زتیغ شررفشان می زد

به روز معرکه آتش، به جان عدوانش

مجاهدی که میان مبارزان جهان

کسی نبود که باشد حریف میدانش

دلاوری که چو بر عمر عبدود زد تیغ

صدای تحسین آمد ز عرش رحمانش

چنان زقلعهٔ خیبر، ز قهر در بر کند

که اوفتاد تزلزل، به چار ارکانش

ز بسکه کشت ز قوم یهود در خیبر

گرفت حضرت موسی به عجز دامانش

شهی که جن و بشر، وحش وطیر و، بنده و حر

خورند روزی خود را ز خوان احسانش

نه خالق است ولی حاکم است بر همه خلق

بود تمامی مخلوق، تحت فرمانش

گناهکاران یکسر سوی بهشت روند

کند شفاعت اگر روز حشر، سلمانش

کسی که مهر علی نیست در دلش اورا

حلال زاده مدان و، مخوان مسلمانش

هر آنکه مهر علی کرده جا به سینهٔ او

به روز حشر، چه غم از صراط و میزانش

نسیم رحمت او گر وزد سوی گلخن

به سنبل و، گل و، نسرین، کند گلستانش

شمیم قهرش، گر بگذرد سوی گلشن

به جای سنبل، پر سازد از مغیلانش

عدو اگر شنود نام ذوالفقارش را

نخورده ضربت او، دست شوید از جانش

شهی که نام شریفش چو بر زبان گذرد

متابعانش جان ها کنند قربانش

بود به مدح و ثنایش زبان ما الکن

کسی که خالق اکبر بود ثنا خوانش

علی ست آنکه بود ابن عم پیغمبر

علی ست آنکه ثنا گفته حق به قرآنش

علی ست آنکه به دوش نبی گذارد قدم

علی ست آنکه نبی خواند بهتر از جانش

علی ست آنکه خدایش ستوده در قرآن

نموده سورهٔ طاها نزول در شانش

هر آنکه جز به ثناگوییش گشاید لب

کسی نخواند دانشور و سخندانش

شها! هوای نجف بر سر است«ترکی» را

کرم نما و به سوی نجف ورا خوانش

تویی که حضرت آدم دویست سال گریست

ز یمن نام تو بخشیده شد گناهانش

گر التجابه تو ناورده بود حضرت نوح

کجا خلاصی ممکن شدی ز طوفانش

خلیل اگر متذکر به نام تو نشدی

یقین نجات نبودی ز نار سوزانش

به بطن حوت چو یونس گرفت جای یقین

ز مرگ، لطف تو شد حافظ و نگهبانش

ز التفات تو یوسف به سلطنت برسید

وگرنه تا به ابد بود جا به زندانش

کمیت خامه شود لنگ، اولین منزل

که راه مدح تو را نیست حد و پایانش

هر آنکه دست تولا به دامن تو زند

کسی نبیند در روزگار، پژمانش

شعاع تیغت اگر اوفتد سوی دریا

ز تاب خویش کند خشک، چون بیابانش

به سوی خصم، چو با ذوالفقار یا زی دست

به یک اشاره فرستی به سوی نیرانش

سر عدوی تو گر پیچد از اطاعت تو

به خاک معرکه سازی چو گوی غلطانش

به این جلال کجا بودیای ولی خدا؟

به کربلا که ببینی حسین و یارانش

به بینی آنکه چسان پاره پاره شد تنشان

ز ضرب تیغ ستم، قامت جوانانش

ز یک طرف، نگری اهل بیت زارش را

ز یک طرف، شنوی نالهٔ یتیمانش

ببین حسین عزیز تو را میان دو نهر

بریده اند سرش را به کام عطشانش

به جسم گلپر او در میان دشت بلا

سپاه کوفه نمودند تیر بارانش

به کربلا ز نجف یاعلی بیا بنگر

سر بریدهٔ او بین و، جسم عریانش

به کوفه خولی معلون، سر حسینت را

ببین نموده چسان در تنور پنهانش

به زینب ز سر مهر، دل نوازی کن

دل شکستهٔ او بین و، چشم گریانش