گنجور

 
ترکی شیرازی

آفرین بر نام روح افزای عشق

جان فدای آنکه شد دارای عشق

یک تجلی کرد عشق و در جهان

هر کجا بینی بود غوغای عشق

عشق را جایی نباشد غیر دل

در دل عشاق، باشد جای عشق

عقل را دیگر نباشد جای زیست

در میان، هر کجا که آید پای عشق

تا صف محشر کجا آید به هوش

هر که جامی خورد از مینای عشق

لشکر غم زد شبیخون بر سرم

تادلم زد خیمه در صحرای عشق

عاشقا!گر طالب عشقی بزن

غوطه ای در بحر گوهرزای عشق

«ترکی»از معشوق کی یابی مراد

تا نباشد بر سرت سودای عشق

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

هر که دایم نیست ناپروای عشق

او چه داند قیمت سودای عشق

عشق را جانی بباید بیقرار

در میان فتنه سر غوغای عشق

جمله چون امروز در خود مانده‌اند

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
شاه نعمت‌الله ولی

عاشقان غرقند در دریای عشق

اوفتاده مست در غوغای عشق

دامن معشوق بگرفته به دست

سر نهاده دائما در پای عشق

عاشق و معشوق و عشق آمد یکی

[...]

فیض کاشانی

زنده آن سر کو بود سودای عشق

حبذا آن دل که باشد جای عشق

از سر شوریدهٔ من کم مباد

تا قیامت آتش سودای عشق

خارها در دل بخون میپرورم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه