گنجور

 
ترکی شیرازی

آفرین بر نام روح افزای عشق

جان فدای آنکه شد دارای عشق

یک تجلی کرد عشق و در جهان

هر کجا بینی بود غوغای عشق

عشق را جایی نباشد غیر دل

در دل عشاق، باشد جای عشق

عقل را دیگر نباشد جای زیست

در میان، هر کجا که آید پای عشق

تا صف محشر کجا آید به هوش

هر که جامی خورد از مینای عشق

لشکر غم زد شبیخون بر سرم

تادلم زد خیمه در صحرای عشق

عاشقا!گر طالب عشقی بزن

غوطه ای در بحر گوهرزای عشق

«ترکی»از معشوق کی یابی مراد

تا نباشد بر سرت سودای عشق