گنجور

 
ترکی شیرازی

اگر به دست من افتد شبی زمام فراق

کنم ز صفحهٔ ایام، پاک نام فراق

فراق اگر به کفم اوفتد به نیروی صبر

ببین چگونه بهم بشکنم عظام فراق

گمان مبر که زمستی دگر به هوش آیم

از آن شراب که نوشیده ام زجام فراق

صباح کردهٔ شام وصال، کی داند

که ما صباح چسان کرده ایم شام فراق

نچیده دانهٔ کشت وصال را«ترکی»

فلک فکند مرا عاقبت به دام فراق