گنجور

 
ترکی شیرازی

تو را که گفت که بگشای روی زیبا را

که تاب روی تو بر بود طاقت ما را

دم نسیم صبا مشک بیز خواهد شد

اگر پریش کنی زلف عنبر آسارا

اگر تو شانه به زلف سیاه خویش زنی

سیاه روز کنی عاشقان شیدا را

اگر تو مایل دریا و موج دریایی

بیا به دیده من بین تو موج دریا را

مزن به تیر، که من خود اسیر دام توام

به تیر، کس نزند مرغ رشته در پا را

نکرد در دل سخت تو آه من اثری

که می گداخت به یک شعله، سنگ خارا را

نظر به چشم عنایت مکن به سوی رقیب

که روشنی ندهد سرمه چشم اعما را

دراز دستی زلفت نگر که «ترکی» را

چنان گرفت که صیاد، صید صحرا را