ای قدت راست تر، ز شاخهٔ ساج!
وی رخت صاف تر، ز صفحهٔ عاج!
به تو ای پادشاه کشور حسن!
خوبرویان دهند باج و خراج
تا به دیدم کمان ابرویت
تیر عشق تو را شدم آماج
خال هندوی رهزن تو نمود
خانهٔ طاقت مرا تاراج
فرق ما بین توست با دگران
طلعت آفتاب و، نور سراج
زر عشق تو گشت چون رایج
پیشهٔ عاشقی گرفت رواج
به یکی بوسه از تو محتاجم
چون گدایی به درهمی محتاج
با دلم آنچه کرده ای تو، نکرد
پنجهٔ شاهباز با دراج
از دوای طبیب می نشود
درد عاشق به هیچ گونه علاج
غرق در بحر بیکران را نیست
خبری از تلاطم امواج
دوستی کردن تو با «ترکی»
پنبه و آتش است و، سنگ و زجاج
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
قلتبان چون گرفت خشم و لجاج
زود گردد روان ز هر سو کاج
ای دل نیک مذهب و منهاج
به تو اسرار هر دلی محتاج
بر فلکها به کشف ماه ترا
از حقیقت منازل و ابراج
مبطلم گشت از حقیقت حق
[...]
تاج اسلام شمس الدین ، گشتست
خاک صدر تو آسمان را تاج
تحفه داده ترا عنایت حق
سیرت و نام صاحب المعراج
هست عزم ترا مضای حسام
[...]
ای فلک سوخته داده بر کف تاج
هیچ نیکی ز تو نداشته ماج
بخت نیکت چو بچه ماج دهان
در نهاده بآستان تو ماج
دل اعدات در تنوره غم
[...]
ای ز روز سپید تا شب داج
به مددهای فیض تو محتاج
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.