گنجور

 
ترکی شیرازی

ای قدت راست تر، ز شاخهٔ ساج!

وی رخت صاف تر، ز صفحهٔ عاج!

به تو ای پادشاه کشور حسن!

خوبرویان دهند باج و خراج

تا به دیدم کمان ابرویت

تیر عشق تو را شدم آماج

خال هندوی رهزن تو نمود

خانهٔ طاقت مرا تاراج

فرق ما بین توست با دگران

طلعت آفتاب و، نور سراج

زر عشق تو گشت چون رایج

پیشهٔ عاشقی گرفت رواج

به یکی بوسه از تو محتاجم

چون گدایی به درهمی محتاج

با دلم آنچه کرده ای تو، نکرد

پنجهٔ شاهباز با دراج

از دوای طبیب می نشود

درد عاشق به هیچ گونه علاج

غرق در بحر بیکران را نیست

خبری از تلاطم امواج

دوستی کردن تو با «ترکی»

پنبه و آتش است و، سنگ و زجاج