حوری صنمی، به کیش زرتشت
با ناوک غمزه ای مرا کشت
با ابروی تیزتر ز تیغش
زخمی بزد و به خونم آغشت
از بس که دلیر و جنگ جویی است
در جنگ کسی نبیندش پشت
پیوسته ز خون عاشقانش
پیداست خضاب در سر انگشت
«ترکی» تو ز عشق وی به پرهیز
کاقل نزند به نیشتر مشت