قدت چو سرو و، رخسارت چو ماه است
که بر هر دو، مرا هر دم نگاه است
نباشد سرو را اینگونه رفتار
نه اینسان ماه را بر سر کلاه است
تو با مه مشتبه هرگز نگردی
معاذاله چه جای اشتباه است
ز ترک چشم تو ترسیده چشمم
مگر جلاد ترک پادشاه است
به گردش بسته صف، مژگان سیه وار
مگر چشم تو سردار سپاه است
دلم چاه زنخدان تو را دید
یقینش شد که اندر راه چاه است
شبی زلف تو را در خواب دیدم
از آن شب تاکنون، روزم سیاه است
دل آزارا! دل مردم میآزار
که دل آزردن مردم گناه است
مرا غیر از تو منظوری نباشد
بر این دعوی، خدای من گواه است
ز هجرت مونس روز و شب من
فغان شام و، آه صبحگاه است
بترس از آه آتشبار «ترکی»
که او را آتشی، در برق آه است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ملک مسعود ابراهیم شاه است
که بر شاهیش هر شاهی گواه است
نه چون عدلش جهان را دستگیر است
نه چون قدرش فلک را پایگاه است
نبیند چون کلاه او جلالت
[...]
شه مشرق که مغرب را پناه است
قزلشه کهافسرش بالای ماه است
درون خانهٔ جانت سیاه است
چه سود ار بر سرت زرین کلاه است
ز یک یک ذره سوی دوست راه است
و یا در چشم تو عالم سیاه است
سیه را خود بریده جایگاه است
که اندر دیده هم مردم سیاه است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.