گنجور

 
ترکی شیرازی

قدت چو سرو و، رخسارت چو ماه است

که بر هر دو، مرا هر دم نگاه است

نباشد سرو را اینگونه رفتار

نه اینسان ماه را بر سر کلاه است

تو با مه مشتبه هرگز نگردی

معاذاله چه جای اشتباه است

ز ترک چشم تو ترسیده چشمم

مگر جلاد ترک پادشاه است

به گردش بسته صف، مژگان سیه وار

مگر چشم تو سردار سپاه است

دلم چاه زنخدان تو را دید

یقینش شد که اندر راه چاه است

شبی زلف تو را در خواب دیدم

از آن شب تاکنون، روزم سیاه است

دل آزارا! دل مردم میآزار

که دل آزردن مردم گناه است

مرا غیر از تو منظوری نباشد

بر این دعوی، خدای من گواه است

ز هجرت مونس روز و شب من

فغان شام و، آه صبحگاه است

بترس از آه آتشبار «ترکی»

که او را آتشی، در برق آه است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode