گنجور

 
ترکی شیرازی

جانا! شکن میفکن بر طاق ابروانت

چین و شکن بود خوش بر جعد گیسوانت

خون می چکاند از دل، مژگان چون خدنگت

دل می رباید از کف، ابروی چون کمانت

روزی عنایتی کن، بگشای غنچه لب

تا بشنوم کلامی از لعل درفشانت

خواهم که آیم از شوق، شب ها به پای بوسی

اما چه چاره سازم با ظلم پاسبانت

گر تو زنی به تیرم، دل از تو برنگیرم

حاشا که من شوم دور، از خاک آستانت

گردیده ام به روزی گر من تو را نبینم

خوشتر بود که بینم همراه دیگرانت

در گردنم بیفکن، از زلف خویش طوقی

در کوی خویش جاده در جرگه سگانت

یک بوسه گر فروشی جانا! به قیمت جان

هستم به جان خریدار، گلبوسه از لبانت

«ترکی» ز بس که شعرت، باشد لطیف و شیرین

گویا که قند مصری، می ریزد از دهانت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

خوش می‌روی به تنها، تن‌ها فدای جانت

مدهوش می‌گذاری یاران مهربانت

آیینه‌ای طلب کن تا روی خود ببینی

وز حسن خود بماند انگشت در دهانت

قصد شکار داری یا اتفاق بُستان

[...]

سیف فرغانی

طوطی خجل فرو ماند از بلبل زبانت

مجلس پر از شکر شد از پسته دهانت

جعد بنفشه مویان تابی ز چین زلفت

حسن همه نکویان رنگی ز گلستانت

ما را دلیست دایم در هم چو موی زنگی

[...]

کمال خجندی

طبع لطیف داند لطف لب و دهانت

فکر دقیق باید سررشته میانت

دی میشدی خرامان چون سرو و عقل می‌گفت

خوش می‌روی به تنها، تن‌ها فدای جانت

دانی چرا رفیقت کرد از درِ تو دورم؟

[...]

جامی

پیرانه سر کشیدم سر در ره سگانت

موی سفید کردم جاروب آستانت

ای از هلال ابرو بر آفتاب تابان

مشکین کمان کشیده من چون کشم کمانت

کم زن گره میان را بر قصد من که ترسم

[...]

صائب تبریزی

رنگ شراب دارد یاقوت درفشانت

بوی امیدواری می آید از دهانت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه