گنجور

 
ترکی شیرازی

جانا! شکن میفکن بر طاق ابروانت

چین و شکن بود خوش بر جعد گیسوانت

خون می چکاند از دل، مژگان چون خدنگت

دل می رباید از کف، ابروی چون کمانت

روزی عنایتی کن، بگشای غنچه لب

تا بشنوم کلامی از لعل درفشانت

خواهم که آیم از شوق، شب ها به پای بوسی

اما چه چاره سازم با ظلم پاسبانت

گر تو زنی به تیرم، دل از تو برنگیرم

حاشا که من شوم دور، از خاک آستانت

گردیده ام به روزی گر من تو را نبینم

خوشتر بود که بینم همراه دیگرانت

در گردنم بیفکن، از زلف خویش طوقی

در کوی خویش جاده در جرگه سگانت

یک بوسه گر فروشی جانا! به قیمت جان

هستم به جان خریدار، گلبوسه از لبانت

«ترکی» ز بس که شعرت، باشد لطیف و شیرین

گویا که قند مصری، می ریزد از دهانت