گنجور

 
ترکی شیرازی

پرده بردار از رخ چون آفتاب

حیف باشد آفتاب اندر حجاب

آفتاب از شرم ننماید طلوع

گر ز رخ یک لحظه برداری نقاب

هر که بیند آفتاب روی تو

آفتابش نیم شب آید به خواب

تاب از دلهای مردم می بری

زان دو زلف پرخم و، پرپیچ و تاب

زلف پرچینت کمند رستم است

گردن ما گردن افراسیاب

مانده چشمم خیره در رخسار تو

دیده نتوان بست حربا ز آفتاب

از لب لعلت چسان دل برکنم

صبر نتوان کرد مستسقی بر آب

چشم مستت خنجر از مژگان به کف

دارد و، دارد به قتل ما شتاب

بی گنه، خون کسی را ریختن

گوییا در کیش وی باشد ثواب

گرنه خون عاشقان ریزی چرا؟

روز و شب سر پنجه داری در خضاب

نیست ما را تاب مهجوری ز تو

بی سبب از ما نگارا! رخ متاب

داده «ترکی» را بده ورنه کند

شکوه از دست تو پیش بوتراب

شیر حق صهر نبی فخر بشر

سرور دین، شافع یوم الحساب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟

روشنی‌یْ چشم مرا خوش خوش ببرد

روشنیش، ای روشنائی‌یْ چشم باب

تاب و نور از روی من می‌برد ماه

[...]

وطواط

آفتاب از روی تو بر دست تاب

خود ازین رویست فخر آفتاب

در سحاب از جود تو آمد اثر

زان بود خیرات عالم در سحاب

زور و تاب خسروان سهم تو بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

من عجب دارم همی از شاعران

تا چرا گویند راد است آفتاب

گرد صحرا سال و مه گردد همی

تا کجا در یابد او یک قطره آب

برخورد آن آب و آنگه میدهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مولانا

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟

ز اشک چشم و از جگرهای کباب

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت

چون ننالم در فراق و در عذاب

چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۲۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه