گنجور

 
ترکی شیرازی

حسن تو شکسته نور مهتاب

خورشید ز تاب توست بی تاب

با قبلهٔ ابروی تو حاشا

کس روی کند به سوی محراب

شب های دراز در فراقت

حاشا که به چشم من رود خراب

گر تیر زنی خرم به دیده

ور زهر دهی خورم چو جلاب

آن کس که دهد ز عشق پندم

بر گو که گذشته از سرم آب

از موج دگر چه بیم دارد

آن کس که فرو رود به گرداب

جز صبر، دگر چه چاره دارد

ماهی، که اسیر شد به قلاب

داروی علاج درد عاشق

چون نسخهٔ کیمیاست نایاب

از سیل سرشک من بپرهیز

بیتوته مکن به راه سیلاب

ای گوهر تابناک! ریزم

از درج دو دیده ام در ناب

«ترکی» به کمند تو اسیر است

زنهار به کشتنش تو مشتاب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

مخدوم بزرگ، صدر منعم

ای پایۀ تو ورای القاب

مظلومم و هیچ یاورم نیست

کار من دلشکسته دریاب

من کد یه کنم به شعر و بخشش

[...]

سعدی

ما را همه شب نمی‌برد خواب

ای خفتهٔ روزگار دریاب

در بادیه تشنگان بمردند

وز حله به کوفه می‌رود آب

ای سخت کمان سست پیمان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

ای جانِ به لب رسیده بشتاب

خود را و مرا به نقد دریاب

دل رفت و تو نیز بر سر پای

اندیشه نمی کنی در این باب

بر نسیه چه اعتبار زنهار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه