ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۱۶ - درد عاشق

حسن تو شکسته نور مهتاب

خورشید ز تاب توست بی تاب

با قبلهٔ ابروی تو حاشا

کس روی کند به سوی محراب

شب های دراز در فراقت

حاشا که به چشم من رود خراب

گر تیر زنی خرم به دیده

ور زهر دهی خورم چو جلاب

آن کس که دهد ز عشق پندم

بر گو که گذشته از سرم آب

از موج دگر چه بیم دارد

آن کس که فرو رود به گرداب

جز صبر، دگر چه چاره دارد

ماهی، که اسیر شد به قلاب

داروی علاج درد عاشق

چون نسخهٔ کیمیاست نایاب

از سیل سرشک من بپرهیز

بیتوته مکن به راه سیلاب

ای گوهر تابناک! ریزم

از درج دو دیده ام در ناب

«ترکی» به کمند تو اسیر است

زنهار به کشتنش تو مشتاب