گنجور

 
ترکی شیرازی

دلشده گانیم ما، بر سر کوی حبیب

باک نداریم ما یک سر مو، از رقیب

درد دل عاشقان به نشود از دوا

درد سر ما مده بیش از این ای طبیب!

داروی درد دل عاشق بیچاره نیست

جز لب عناب گون یا، زنخ همچو سیب

سرو ز رشک قدت مانده فرو پا به گل

ماه ز شرم رخت گشته نهان در حجیب

ساخته پا بستم آن گیسوی همچون کمند

برده دل از دستم آن نرگس جادو فریب

بس دل صید افکنان زیر کمند آوری

گر تو به عزم شکار پای نهی در رکیب

جان و دل خویش را برخی قاصد کنم

گر ز سر کوی تو سوی من آرد کتیب

خواهش «ترکی» بود از لب تو بوسه‌ای

نیست تو را آن کرم، نیست مرا این نصیب