گر بدین سان کنی تو جلوه گری
دل خلقی به جلوه ای ببری
پرده از رخ اگر براندازی
پردهٔ صبر عاشقان بدری
مادر روزگار کی زاید؟
بعد از این چون تو نازنین پسری
نیست چیزی عزیزتر از چشم
تو زچشمان من عزیزتری
نمک عشق تو کند کورم
گر گزینم به جای تو دگری
به تنم جان رفته باز آید
بر مزارم اگر کنی گذری
نظری کن به سوی من که بری
زنگ غم از دلم به یک نظری
آه سوزنده تر از آتش من
نکند در تو گل بدن اثری
پرسشی کن ز چشم بیمارت
اگر از حال من تو بی خبری
جان «ترکی» بهای بوسهٔ توست
گرچه باشد بهای مختصری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این جهان را نگر به چشم خرد
نی بدان چشم کاندر او نگری
همچو دریاست وز نکوکاری
کشتیی ساز، تا بدان گذری
ای بزفتی علم بگرد جهان
بر نگردم بتو مگر بمری
گرچه سختی چو نخلکه مغزت
جمله بیرون کنم بچاره گری
نه چو تو در زمانه ناموری
نه چو نام تو در جهان سمری
عزم تو کف حزم را تیغی است
حزم تو روی عزم را سپری
نه چو کین تو ظلم را زهری
[...]
معجز معجزی پدید آمد
چون فرورید قوم او پسری
بینهادی پلید و پر هوسی
بیزمانی دراز و بیخبری
هم ازو بود و از کفایت او
[...]
شاد باش ای مؤید سکنه
ای جوانمرد مهتر هنری
نشود از تو صنعتی پیدا
تا که بر مغز کرمه ای نخوری
تا جوازه بدو تنه بکشند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.