گنجور

 
طغرل احراری

حزین منشین که نوروز بهار است

جهان چون خضر خطت سبزه‌زار است

بهار افروخت زینت در گلستان

محل فیض سیر گلعذار است

گل و سنبل پریشان از صبا شد

فراز و شیب صحرا لاله‌زار است

به یک سو نوحه‌گر قمری ز کوکو

نوای بلبل و صوت هزار است

چمن زینت‌فزا شد از بهاران

رخ یارم همیشه نوبهار است

از آن با گل شود با منطقی شرط

رخ و گیسوی او لیل و نهار است

ندارم طاقت دوری ز وصلش

چو گل جانان و طغرل همچو خار است