حزین منشین که نوروز بهار است
جهان چون خضر خطت سبزهزار است
بهار افروخت زینت در گلستان
محل فیض سیر گلعذار است
گل و سنبل پریشان از صبا شد
فراز و شیب صحرا لالهزار است
به یک سو نوحهگر قمری ز کوکو
نوای بلبل و صوت هزار است
چمن زینتفزا شد از بهاران
رخ یارم همیشه نوبهار است
از آن با گل شود با منطقی شرط
رخ و گیسوی او لیل و نهار است
ندارم طاقت دوری ز وصلش
چو گل جانان و طغرل همچو خار است