زهی آیینه را حیرت خیال عکس تصویرت
کمان فتنه را ناوک حدیث چشم زهگیرت!
چو خاک اکنون به باد از آتش تیغ توام لیکن
بسی جوهر ز خونم گل کند از آب شمشیرت
نمیروید به جز یاقوت دیگر هیچ از خاکش
اگر ریزد به هر جا قطرهای از خون نخچیرت
وجوب سرنوشت خامه نی نیست بشکستن
درستی نیست ممکن در قلم انشای تصویرت
نبندد بسته زلفت در شادی به روی خود
که فتحالباب غم دارد همین آواز زنجیرت
صفا همچون عرض شد لازم جسم لطیف تو
مگر از جوهر خورشید بنمودند تخمیرت؟!
ز نیرنگ عجایبخانه چشم تو حیرانم
که دارد فتنه را بیدار خواب ناز تعبیرت
ز بوی غنچه مدح تو اکنون وقت آن باشد
گلستان بشکفد در صفحهام از رنگ تحریرت
کماندار خیال ابرویت تا ناوکافکن شد
نفس مانند رنگم رفت دنبال پر تیرت
چه افسون است یارب در زبان مار آن گیسو
که عالم را کنون با یک سر مو کرد تسخیرت؟!
خوشا از مصرع موزون دریای سخن طغرل
قیامت میکشد کلک فرنگستان تصویرت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به پیری و جوانی در طلب، زشتست تقصیرت
که ره دور است و ناچار است از ایوار و شبگیرت
دگر کودک نه یی، خود را ببر از دایه دنیا
که این غداره خونت میخورد، گر میدهد شیرت
ذلیل حکم دنیا گشته یی، شرمت نمیآید
[...]
زهی خمخانهٔ حیرت،کلام هوش تسخیرت
دماغ موج می، آشفتهٔ نیرنگ تقریرت
حدیث شکوه با این سادگی نتوان رقم کردن
گهر حلکردنی دارد مدادکلک تحریرت
شکایتنامهٔ بیداد محو بال عنقا شد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.