گنجور

 
بیدل دهلوی

زهی ‌خمخانهٔ حیرت‌،‌کلام‌ هوش تسخیرت

دماغ موج می‌، آشفتهٔ نیرنگ تقریرت

حدیث شکوه با این سادگی نتوان رقم کردن

گهر حل‌کردنی دارد مدادکلک تحریرت

شکایت‌نامهٔ بیداد محو بال عنقا شد

هنوز از ناله‌ام پرواز می‌خواهد پر تیرت

گرفتار وفا ننگ رهابی برنمی‌دارد

همه گر ناله گردم برنمی‌آ‌یم ز زنجیرت

جهانی در تغافلخانهٔ نازت جنون دارد

چه سحر است اینکه در خوابی و بیداری‌ست تعبیرت

نمی‌دانم‌چه‌دارد با شکست شیشهٔ رنگم

نگاه بیخودی هنگامهٔ میخانه تعمیرت

خیال صید لاغر انفعالی در کمین دارد

ز شرم خون من خواهد عرق برد آب شمشیرت

تحیرگر همه آیینه سازد دشت امکان را

نمی‌گردد حریف‌ وحشت تمثال نخجیرت

دو عالم رنگ و یک گل اختراع صنع نازست این

قیامت می‌کشد کلک فرنگستان تصویرت

به پیری‌گشت بیدل طرزانشای تو شیرینتر

ندانم اینقدر لعل‌که قند آمیخت با شیرت