زهی خمخانهٔ حیرت،کلام هوش تسخیرت
دماغ موج می، آشفتهٔ نیرنگ تقریرت
حدیث شکوه با این سادگی نتوان رقم کردن
گهر حلکردنی دارد مدادکلک تحریرت
شکایتنامهٔ بیداد محو بال عنقا شد
هنوز از نالهام پرواز میخواهد پر تیرت
گرفتار وفا ننگ رهابی برنمیدارد
همه گر ناله گردم برنمیآیم ز زنجیرت
جهانی در تغافلخانهٔ نازت جنون دارد
چه سحر است اینکه در خوابی و بیداریست تعبیرت
نمیدانمچهدارد با شکست شیشهٔ رنگم
نگاه بیخودی هنگامهٔ میخانه تعمیرت
خیال صید لاغر انفعالی در کمین دارد
ز شرم خون من خواهد عرق برد آب شمشیرت
تحیرگر همه آیینه سازد دشت امکان را
نمیگردد حریف وحشت تمثال نخجیرت
دو عالم رنگ و یک گل اختراع صنع نازست این
قیامت میکشد کلک فرنگستان تصویرت
به پیریگشت بیدل طرزانشای تو شیرینتر
ندانم اینقدر لعلکه قند آمیخت با شیرت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به پیری و جوانی در طلب، زشتست تقصیرت
که ره دور است و ناچار است از ایوار و شبگیرت
دگر کودک نه یی، خود را ببر از دایه دنیا
که این غداره خونت میخورد، گر میدهد شیرت
ذلیل حکم دنیا گشته یی، شرمت نمیآید
[...]
زهی آیینه را حیرت خیال عکس تصویرت
کمان فتنه را ناوک حدیث چشم زهگیرت!
چو خاک اکنون به باد از آتش تیغ توام لیکن
بسی جوهر ز خونم گل کند از آب شمشیرت
نمیروید به جز یاقوت دیگر هیچ از خاکش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.