عمرها شد میزنم در راه عشقش گامها
رفتن رنگ است از ما بستن احرامها
اعتبار ما و من از نشئه کیف و کم است
فال فرصت میزند هر دم صدای جامها
سرخ و زرد این جهان را حاجت اکسیر نیست
انقلاب رنگ دارد گردش ایامها!
دارد الهام تسلی از تپش ذوق دلم
شهپر جبریل باشد شوخی پیغامها
صید قلاب محبت را رهایی مشکل است
خون بسمل میتپد از حلقه این دامها
هیچ کس در دهر از جام امل مسرور نیست
تلخی زهر است یکسر شربت این کامها
چون سحر خلق جهان کافور دارند در نفس
پختگی هرگز نباشد قسمت این خامها
صد فلاطون از ره حکمت نمیسازد علاج
خشکی نبض جنون از روغن بادامها
طغرل از آوازه هستی عرق گل کردهایم
حاصلی جز شرم نبود در نگین زین نامها