قدر مسیحا برد لعل سخندان او
عقد ثریا درد گوی گریبان او
روضه فردوس را نسبت کویش مده!
گلشن جنت کجا طرف گلستان او؟!
شحنه هجران او آن قدرم دور کرد
مینرسد گرد من هیچ به دامان او!
میبرد از همدمان در گرو او گوی غم
هرکه اگر دل نهد در خم چوگان او
کوه بدخشان اگر معدن لعل آمده
مخزن گوهر بود لعل بدخشان او!
سلسله زلف او پای به دامن کشید
کی بودش منطقی مانع دوران او؟!
صیقل خورشید ازآن داد به رویش جلا
بود غباری مگر از خط ریحان او؟!
بود نوای تواش زمزمه طغرلم
شهره آفاق شد زان همه الحان او!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تمجید و توصیف زیباییها و ویژگیهای خاص محبوب یا معشوق میپردازد. شاعر از عشق و دوری سخن میگوید و به عمق احساسات و دردهایی که از فراق محبوبش به جان دارد، اشاره میکند. او محبوب را به سیبی از لعل و باغی از بهشت تشبیه کرده و زیباییهای او را با اسطورهها و چیزهای بزرگ دیگر مقایسه میکند. در انتها، شاعر به تلاطمهای عاشقانه و دلبستگیهایش اشاره دارد، به گونهای که این عشق و جاذبه، زندگیاش را تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: مقدار و ارزش کلمات زیبا و دلنشین او به اندازهی مسیح است، زیرا او میتواند درد و رنج را مانند گرانبهایی در دست بگیرد و به راحتی از آن عبور کند.
هوش مصنوعی: به باغ بهشت نمیتوان آن را با کوی او مقایسه کرد! جنت کجا و گلستان او کجا؟
هوش مصنوعی: فراق و دوری معشوق آنقدر من را از او دور کرده که دیگر هیچ چیزی نمیتواند باعث نزدیک شدنم به او شود.
هوش مصنوعی: اگر کسی دلش را در عشق او قرار دهد، باید آماده باشد که از همراهانش دور شود و غمها و دردهایش را بپذیرد. عشق او همچون بازی چوگان است که فرد باید در آن به قمار بپردازد.
هوش مصنوعی: اگر کوه بدخشان تنها معدن لعل است، باید بگوییم که خود او هم گنجینهای از گوهرهاست.
هوش مصنوعی: زلفهای او مثل رشتهای به دامنش چسبیدهاند. آیا هیچ منطقی میتواند مانع خوبی و زیبایی او شود؟
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر درخشندگیاش بر چهرهاش جلا دارد، آیا تنها غبار ناچیزی از عطر خوش ریحان او بر آن نشسته است؟
هوش مصنوعی: آواز و نغمات تو، مانند ترانههای طغرل، در جهان مشهور و معروف شد و به همین دلیل تمامی این زیباییها به خاطر صدای توست!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشق بهین گوهری است، گوهر دل کان او
دل عجمی صورتی است عشق زبان دان او
خاصگی دستراست بر در وحدت دل است
اینکه به دست چپ است داغگه ران او
تا نکنی زنگ خورد آینهٔ دل که عشق
[...]
او بخرامش چو سیل ما همه ویران او
هرچه ز ما شد خراب رفت به جولان او
در ره خون ریزد هر غاشیه داران رمند
قصد سواران کند شیر نیستان او
ناوک تدبیر ملک در کف ما گو مباش
[...]
گه سوی طاعت روم گه سوی عصیان او
مظهر لطفم من و مظهر غفران او
گاه مرا لطف او بر در طاعت برد
گه کشدم دست قهر جانب عصیان او
در گنهم گاه عفو سوی جنان آورد
[...]
دل فلک معنوی است، عقل رصددان او
داغ محبت بود اختر تابان او
آنکه بود روزگار ریزهخور خوان او
هرکه به جز کردگار شاکر احسان او
بحر ز جودش نمی دهر ز عمرش دمی
وز دل و جان عالمی تابع فرمان او
ساحت کویش حرم خلق نکویش ارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.