گنجور

 
قاآنی

‌غُرّهٔ شوال شد طرّهٔ دلدار کو

تهنیت عید را ساغر سرشار کو

آن می باقی چه شد آن بت ساقی چه شد

رطل عراقی چه شد خانهٔ خمّار کو

بادهٔ صهبا کجاست سادهٔ زیبا کجاست

آن بط و مینا کجاست آن بت و زنّار کو

معنی طامات چیست زهد و کرامات چیست

این همه اثبات چیست آن همه انکار کو

عهدِ خَلَق شد بعید بهر شگون را بعید

ز آیت بخت سعید مدح جهاندار کو

ماه منوچهر چهر شاه فریدون نژاد

خسرو پاکیزه مهرداور با عدل و داد

ساقیکا می بیار مطربکا نی بزن

هی تو دمادم بده هی تو پیاپی بزن

ساغر می می‌بنوش نالهٔ نی می‌نیوش

چند نشینی خموش هی بخور و هی بزن

دور زمستان رسید عهد شبستان رسید

نوبت مستان رسید می بخور و نی بزن

فصل دی است ای نگار بادهٔ گلگون بیار

یک تنه چون نوبهار بر سپه دی بزن

حضرت دارا بجو مدحت دارا بگو

طعنه هم از بخت او بر جم و بر کیّ بزن

فصل ادب اصل جود صدر هدی روی دین

خازن گنج وجود خواجهٔ چرخ برین

ای صنم سرخ لب روزه ترا زرد کرد

جفت بدی با طرب روزه ترا فرد کرد

بود دلت‌‌ گرم عیش روزه برانگیخت جیش

گرم در آمد به طیش عیش ترا سرد کرد

روزه به‌ صد توش و تاب کرد به‌‌ گیتی شتاب

یک تنه چون آفتاب با همه ناورد کرد

از تن جانها به درد روزه برانگیخت گرد

آنچه به نامرد و مرد می‌نتوان کرد کرد

خیز و به‌ شادی‌‌ گرای مدحت‌ خسرو سرای

مدحت او را خدای داروی هر درد کرد

آنکه به هنگام رزم سخره کند پیل را

دست جوادش‌ به بزم طعنه زند نیل را

آنکه بود روزگار ریزه‌خور خوان او

هرکه به جز کردگار شاکر احسان او

بحر ز جودش نمی دهر ز عمرش دمی

وز دل و جان عالمی تابع فرمان او

ساحت کویش‌ حرم خلق نکویش ارم

خازن گنج کرم دست دُر افشان او

تیغ وی اندر وغا هست یکی اژدها

خفته مرگ فجا در بن دندان او

هوش هژبران برم زهرهٔ شیران درم

جون به زبان آورم وقعهٔ گرگان او

چون به وغا داد دست لشکر منصور را

پای تهور شکست دشمن مقهور را

ای ملک مُلک‌ بخش ملک تو معمور باد

در غمرات خطر خصم تو مغمور باد

تا که چمد مهر و ماه تا گذرد سال و ماه

در ره دین اله سعی تو مشکور باد

هرکه ز مهرت بعید جانش مبادا سعید

وز المش صبح عید چون شب دیجور باد

نیک بود حال تو سعد بود فال تو

وز تو و اقبال تو چشم بدان دور باد

مکنت تو پایدار دولت تو برقرار

وز کرم کردگار سعی تو موفور باد

تاکه چمد آسمان ملک به کام تو باد

ملک زمین و زمان جمله به نام تو باد