گه سوی طاعت روم گه سوی عصیان او
مظهر لطفم من و مظهر غفران او
گاه مرا لطف او بر در طاعت برد
گه کشدم دست قهر جانب عصیان او
در گنهم گاه عفو سوی جنان آورد
گه بردم منتقم جانب نیران او
گاه جمالش مرا بر سر شکر آورد
گاه جمالم برد بر در کفران او
جرم من و حلم او هر دو زحد درگذشت
تا چکند عاقبت این من و آن او
هستی او از قدم هستی ما از عدم
باقی و پاینده او ما همه قربان او
تا برد و بازدش گیرد و اندازدش
گوی دلم میتپد در خم چوگان او
حلقه بگوش ویم رفته ز هوش ویم
گوش مرا میسزد نغمهٔ الحان او
میکشدم امر او جانب این گفتگو
فیض ز جان و ز دل هست بفرمان او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشق بهین گوهری است، گوهر دل کان او
دل عجمی صورتی است عشق زبان دان او
خاصگی دستراست بر در وحدت دل است
اینکه به دست چپ است داغگه ران او
تا نکنی زنگ خورد آینهٔ دل که عشق
[...]
او بخرامش چو سیل ما همه ویران او
هرچه ز ما شد خراب رفت به جولان او
در ره خون ریزد هر غاشیه داران رمند
قصد سواران کند شیر نیستان او
ناوک تدبیر ملک در کف ما گو مباش
[...]
دل فلک معنوی است، عقل رصددان او
داغ محبت بود اختر تابان او
آنکه بود روزگار ریزهخور خوان او
هرکه به جز کردگار شاکر احسان او
بحر ز جودش نمی دهر ز عمرش دمی
وز دل و جان عالمی تابع فرمان او
ساحت کویش حرم خلق نکویش ارم
[...]
قدر مسیحا برد لعل سخندان او
عقد ثریا درد گوی گریبان او
روضه فردوس را نسبت کویش مده!
گلشن جنت کجا طرف گلستان او؟!
شحنه هجران او آن قدرم دور کرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.