گنجور

 
طغرل احراری

آه از جوش صفای طبع معنی‌زای من

زنگ غم آیینه‌سان بگرفته سر تا پای من!

عاقبت از دست نیرنگ زلیخای قدر

گوشه زندان محنت شد چو یوسف جای من!

مهر راحت دشمنم گردیده از بخت سیه

دوستان را نیست هرگز ذره‌ای پروای من!

تا شدم من محرم میخانه بزم وجود

باده عشرت نخواهی یافت از مینای من!

مشتری اقبال نظمم لیک در بازار دهر

جز قماش غم نباشد دیگری سودای من!

دستبند دعوی‌ام بود حلقه زلف بتان

زان سبب شد بسته بی‌زنجیر اکنون پای من!

گشتم از تهمت اسیر دوزخ قهر عدو

یاد چون گلزار جنت منزل و مأوای من!

طغرل از جور فلک گشتم اسیر قید غم

گرنه لطف حق ببخشاید به حالم وای من!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode