گنجور

 
طغرل احراری

بیا ای باعث شور جنونم

که چون زلف دلاویزت نگونم!

تویی آن شاهد شیرین تکلم

من آن فرهاد کوه بیستونم

اگرچه دورم از وصلت ولیکن

دلیل شوق باشد رهنمونم

نپرسیدی ز احوالم که چون است

بیا بنگر که بی‌روی تو چونم!

نگفتی درگه پیمان و سوگند

که باشد با تو در اینجا سکونم

هنوزم در وفا تسلیم نآری

چو کردی در جفاها آزمونم

کجا شد عهد و پیمانی که کردی؟!

فریبیدی به تلبیس و فسونم!

به فرمان غمت از من چه سر زد

که افکندی چنین خوار و زبونم؟!

خیال سوزن مژگانش طغرل

رفو سازد همه چاک درونم!