گنجور

 
طغرل احراری

چو گل زین باغ یک دل غرق خونم

کس آگه نیست از راز درونم!

پریشانم شبیه زلف لیلی

مثال بخت مجنون واژگونم!

مپرسید از من و افسانه من

خراب آن دو چشم پرفسونم!

منم امروز حسان معانی

به فن خویش ز افلاطون فزونم!

معمای مرا هر کس نفهمد

که من این بیشه را شیر حرونم!

نمایم حل مشکل‌های باریک

کلید قفل فکر ذوفنونم

ندانی مطلبم حالم ندانی

اگر دانی همی دانی که چونم!

مرا خوانند خلاق‌المعانی

نبودم قبل ازین اما کنونم!

نروید همچو من رمز آشنایی

درین کشور به عهد صد قرونم!

نشان من حریف تیر کس نیست

محک را کی عیار آزمونم؟!

اگر با فضل گشتی رتبه حاصل

در آغوش قمر بودی سکونم

ولیکن چرخ باشد سفله‌پرور

اسیر قید این گردون دونم!

قماش فضل را نبود خریدار

ازین سودا به سر ریزد جنونم!

مرا کلک قضا بنوشت طغرل

سواد صفحه‌های کاف و نونم