بیا ای باعث شور جنونم
که چون زلف دلاویزت نگونم!
تویی آن شاهد شیرین تکلم
من آن فرهاد کوه بیستونم
اگرچه دورم از وصلت ولیکن
دلیل شوق باشد رهنمونم
نپرسیدی ز احوالم که چون است
بیا بنگر که بیروی تو چونم!
نگفتی درگه پیمان و سوگند
که باشد با تو در اینجا سکونم
هنوزم در وفا تسلیم نآری
چو کردی در جفاها آزمونم
کجا شد عهد و پیمانی که کردی؟!
فریبیدی به تلبیس و فسونم!
به فرمان غمت از من چه سر زد
که افکندی چنین خوار و زبونم؟!
خیال سوزن مژگانش طغرل
رفو سازد همه چاک درونم!