گنجور

 
طغرل احراری

باز جانم شد فدای چشم خمار دگر

مشکلم افتاد در دست ستمگار دگر

بارها بودم ز عشق خوبرویان چون کمان

قاتلی دوشم به تیر افکند کین بار دگر

جای مرحم آمد و آزردم از وصل رقیب

بر جراحت زار زخمم ماند آزار دگر

تار ساز وصلش ار بگسست دارد جای آن

نغمه زیر و بم هجرش بسی تار دگر

دعوی عشق ورا اثبات وحدت می‌کنم

زانکه نبود رتبه منصور دلدار دگر

نزد یار خویش با رغم عدو یاری مپرس

بر گمان آنکه نبود یار را یار دگر

چشم من بی‌چشم شوخش از رمد بیمار بود

با طبیب عشق گفتم گفت بیمار دگر

خوبرویان نقد حسن خود به بازار آورند

نقد حسنش را بود هر روز بازار دگر

طغرل آسانش اگر خواهی تو اندر روزگار

دست خود کوتاه کن جز عشق از کار دگر!

 
 
 
فضولی

ای مرا هر لحظه در عشق تو بازار دگر

نیست بازار ترا جز من خریدار دگر

هست با اغیار پنهانی ترا صد لطف و من

می کشم هر لحظه از لطف تو آزار دگر

از ستمکاریست پیکانی درون سینه ام

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فضولی
ابوالحسن فراهانی

ناصِحا از عشق منع مکن بار دگر

منع من کم کن که من کم کرده‌ام کار دگر

خالد نقشبندی

روزم از هجران شب دیجور شد بار دگر

لاله سان شد دل، ز داغ لاله رخسار دگر

بر دل از بیداد چرخم بود چندان بار غم

داغ غربت بر سر هر بار شد بار دگر

چنگ شد قامت ز درد دوری و از خون دل

[...]

ملک‌الشعرا بهار

هم‌جواران را به‌ما انصاف کاری هست نیست

رو بکن کار دگر

قوم مغرب را بر اهل شرق یاری هست نیست

رو بجو یار دگر

خو‌د خریداری برین افغان و زاری هست نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه