ای مرا هر لحظه در عشق تو بازار دگر
نیست بازار ترا جز من خریدار دگر
هست با اغیار پنهانی ترا صد لطف و من
می کشم هر لحظه از لطف تو آزار دگر
از ستمکاریست پیکانی درون سینه ام
وه که می خواهد برون آرد ستمکار دگر
خم شد از بار غمم قامت خدا را ای طبیب
رحم کن از مرهم زخمم منه بار دگر
نیست ناصح کار من ترک طریق عاشقی
تا مرا عشق است کار از من مجو کار دگر
یار من شبهای تنهایی خیال یار بس
ترک جان کردم نمی باید مرا کار دگر
چاکها دارد گریبانم فضولی همچو گل
بس که هر دم می خلد بر سینه ام خار دگر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
می دهد زاهد به ما هر لحظه آزار دگر
گر چه ما کار دگر داریم او کار دگر
کس نمی یابم باو اظهار درد دل کنم
نیست در دام بلا چون من گرفتار دگر
در جهان ای بیبدل این فتنهها تنها ز تست
[...]
ناصِحا از عشق منع مکن بار دگر
منع من کم کن که من کم کردهام کار دگر
روزم از هجران شب دیجور شد بار دگر
لاله سان شد دل، ز داغ لاله رخسار دگر
بر دل از بیداد چرخم بود چندان بار غم
داغ غربت بر سر هر بار شد بار دگر
چنگ شد قامت ز درد دوری و از خون دل
[...]
باز جانم شد فدای چشم خمار دگر
مشکلم افتاد در دست ستمگار دگر
بارها بودم ز عشق خوبرویان چون کمان
قاتلی دوشم به تیر افکند کین بار دگر
جای مرحم آمد و آزردم از وصل رقیب
[...]
همجواران را بهما انصاف کاری هست نیست
رو بکن کار دگر
قوم مغرب را بر اهل شرق یاری هست نیست
رو بجو یار دگر
خود خریداری برین افغان و زاری هست نیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.