گنجور

 
طغرای مشهدی

که گوید جز آیینه بر روی تو؟

که بالای چشم است ابروی تو!

دهد بوی جمعیت مرغ دل

پریشانی سنبل موی تو

صنوبر قدان را در آرد ز پای

خرامیدن سرو دلجوی تو

به صبح ازل گشت در طور حسن

تجلی، نظر کرده روی تو

به جای عرق، در مقام حیا

صفا می تراود ز هر موی تو

نگاهت در بیخودی می زند

به میخانه چشم جادوی تو

کند هر خسی،کار صد محتسب

چو طغرا بود مست در کوی تو