چهل روز بر گردِ آن بیشه کوش
همی تاخت، نیرو نماندش نه توش
ز ناگاه روزی به تلّی رسید
عنان تگاور بدان سو کشید
یکی کاخ آباد دید از برش
ز سنگ سیه برنهاده سرش
جهاندیده کوش از در آواز داد
که این در به ما بر بباید گشاد
برآمد یکی پیر با فرّ و هوش
بدید آن سر و روی و دیدار کوش
بدو گفت کای اهرمن روی مرد
برِ ما تو را رهنمونی که کرد؟
چه چیزی؟ بگو، وز کجا آمدی؟
بدین بیشه اندر چرا آمدی؟
خداوند روزی دهم، گفت، کوش
به دست من است از جهان زهر و نوش
بخندید دانا ز گفتار اوی
وزآن ناسزاوار دیدار اوی
بدو گفت کای مرد ناهوشیار
پس ایدر چرا آمدی و چه کار؟
چهل روز بیش است، گفتا که من
جدا ماندم از لشکر و انجمن
در این بیشه گُم کرده ام راه خویش
جدا مانده از کشور و گاه خویش
دگر باره از وی بخندید مرد
بدو گفت کوش از دلی پُر ز درد
که خندیدن تو در این جای چیست
چنین خنده ی نادلارای چیست
ورا گفت از این روی و دیدار تو
همی خنده آید ز گفتار تو
که یک بار گویی که هستم خدای
دگر باره گویی که راهم نمای
خداوند روزی دهِ مردمان
چرا راه خواهد ز مردم نهان؟
که بیراه را او به راه آورد
شب و روز و خورشید و ماه آورد
بدو گفت ای پیرِ اندک خرد
برآمد همی سالیان هشتصد
که تا من خداوند روزی دهم
ز کار جهان سربسر آگهم
بدو گفت پیر ای همه سرسری
نگویی مرا تاکنون ایدری
مرآن مردمان را که روزی دهد؟
کشان نیکی و دلفروزی دهد؟
چنین داد پاسخ که دستور هست
دبیران بسیار و گنجور هست
که روزی به مردم رساند فراخ
ز گنج من آباد دارند کاخ
بدو گفت دانا کز این پرورش
تو را داد بایست لختی خورش
که تا اندر این بی سپاه و کسی
ز ناخوردن اندُه ندیدی بسی
ز تو دور گشته ست نیروی تو
وز این شکل زشت و چنین خوی تو
کنون مرمرا بازگوی آشکار
که چون تو نبودی در آن روزگار
خداوند روزی ده مردمان
که بود و کرا دانی ای بدگمان؟
چنین داد پاسخ که دیگر بُدند
خدایان که با تخت و افسر بُدند
بدو گفت پیر، از کجا آمدند
بدین تیره گیتی چرا آمدند؟
چنین داد پاسخ که از مرد و زن
پدید آمدند آن همه تن به تن
بدو پیر گفت ای سزاوار بد
مگوی آنچه نپذیرد او را خرد
نشاید که آن کاو جهان آفرید
پدید آمد از جای تنگ و پلید
که همچون من و تو بود بی گمان
تو را کی رسد دست بر آسمان
بدو کوش گفت ای سخنگوی مرد
مرا مغز، گفتار تو خیره کرد
اگر من نه روزی دهم، پس چه ام؟
وگرنه خدای جهانم، که ام؟
یکی بندهای گفت خود کام و زشت
به تن ناسپاسی و دور از بهشت
گنهکار و بیره به فرمان دیو
کشیده دل از راه گیهان خدیو
گرفتار در خشم یزدان پاک
تو را جای در دوزخ سهمناک
بدو کوش گفت این سخنها ز چیست
که بر یافه گرفتار باید گریست
چنین پاسخش داد کای شوربخت
همی بر تو بخشایش آریم سخت
جهان را و ما را همان آفرید
که این بی کران آسمان آفرید
بر او ماه و خورشید کرده ست چند
ستاره که هرگز ندانی که چند
زمین کرد و کوه بلند از برش
درختان و آن روان در خورش
تو را بر زمین کرد سالار و شاه
بزرگی و فرمانت داد و سپاه
به گیتی چنین زندگانیت داد
همه زندگانی، جوانیت داد
بدان تا همه بندگان خدای
تو باشی سوی راه او رهنمای
تو را هرچه داد ایزد، ای اهرمن
سراسر همی بینی از خویشتن
شدن اندر این نیکوی ناسپاس
زهی بنده ی دیو ناحق شناس!
تو را گر تبی آید ای یافه گوی
میان تو گردد چو باریک موی
نبینی کس از خویشتن خوارتر
نه بیچاره تر نیز و غمخواره تر
بدین ناتوانی و بیچارگی
خدایی توان کرد یکبارگی؟
بدو گفت کای پیر ناهوشیار
برآمد مرا سالیانی هزار
که روزی تنم را نیامد تبی
نَه رنجی کشیدم، نَه دردی شبی
اگر بنده ام چون کسانی دگر
تنم دردمندی کشیدی مگر
بدو پیر گفت ای سبکسار مرد
بجای تو آن نیکوی پس که کرد؟
تن آسان شدی، مست گشتی چنان
که گویی منم کردگار جهان
کنون گر خدایی، برو، بازگرد
که سیر آمدم من ز گفتار سرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، شخصی به نام کوش به مدت چهل روز در جنگلی گم شده و به دنبال راه خروج است. او ناگهان با کاخی محکم مواجه میشود و با پیرمردی برخورد میکند که او را به تمسخر میگیرد. کوش به او میگوید که از لشکر و شهر خود دور مانده و به کمک نیاز دارد. پیر به او میگوید که خداوند روزیدهنده است و اگر او واقعاً سروری دارد، باید بتواند راه را نشان دهد. پیر پس از شنیدن ادعاهای کوش، به او میگوید که او از بیخودساختن خود و غفلتش محو شده است و نباید خود را با خداوند مقایسه کند. کوش از زندگی راحت خود صحبت میکند و از اینکه هیچ رنجی نبرده شگفتزده است، اما پیر او را به یاد سختیها و فراموشیاش میاندازد. در نهایت، پیر به کوش میفهماند که بزرگی و قدرت واقعی در دانایی و خرد است، نه در ادعاهای توخالی.
هوش مصنوعی: چهل روز به دور آن جنگل تلاش کرد، اما دیگر نیرویی نداشت و خسته شد.
هوش مصنوعی: یک روز ناگهان به تپهای رسید و مهار اسب را به آن سمت کشید.
هوش مصنوعی: شخصی یک کاخ زیبا و آباد را دید که بر روی آن، بنایی با سنگهای تیره به چشم میخورد و بر فراز آن، سر آن بنا یا کاخ قرار داشت.
هوش مصنوعی: جهان دیده و با تجربه، تلاش کن که از در صدای ندا سر دهد، زیرا این در به روی ما باز خواهد شد.
هوش مصنوعی: یک سالخوردهای با جلال و عقل به جایگاه آن جوان خوشسیما و زیبا نگاه کرد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: «ای شیطان، چرا به ما آزار میزنی و چه راهنمایی برای ما داری که به این حال افتادهایم؟»
هوش مصنوعی: چه چیزی میخواهی بگویی؟ از کجا آمدهای؟ چرا به این جنگل آمدهای؟
هوش مصنوعی: خداوند گفت که روزی را به تو میدهم، بنابراین تلاش کن؛ زیرا آنچه میخواهی به دست من بستگی دارد و در این دنیا هم میتوان زهر و هم نوش را یافت.
هوش مصنوعی: دانا از سخنان او خندید و از دیدار ناپسند او متعجب شد.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای مرد بیفکر، پس چرا اینجا آمدی و هدف تو چه بود؟
هوش مصنوعی: مدت چهل روز گذشته و او میگوید که از گروه و جمعکنندگان دور افتادهام.
هوش مصنوعی: در این جنگل، راه خود را گم کردهام و از دیار و مکان خود دور افتادهام.
هوش مصنوعی: مرد دوباره به او خندید و گفت: با دلی پر از درد، تلاش کن.
هوش مصنوعی: چرا در این مکان لبخند تو چنین معنایی دارد؟ این نوع خنده چه مفهومی دارد؟
هوش مصنوعی: او به دلیل رویت و ملاقات تو، از صحبتهایت خندهاش میآید.
هوش مصنوعی: یک بار بگو که من هستم، و بار دیگر بپرس که چه کسی هستم و کجا میروم.
هوش مصنوعی: خداوند روزی مردم را میدهد، پس چرا باید از آنها پنهان باشد؟
هوش مصنوعی: او با کارهایش مسیر نادرست را به مسیر درست هدایت کرد و شب و روز و خورشید و ماه را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای پیر با دانش کم، سالها گذشته و حالا هشتصد سال سپری شده است.
هوش مصنوعی: من به خوبی از کارهای دنیا باخبرم، زیرا تا زمانی که من روزی میدهم، پالایش از آنها به من میرسد.
هوش مصنوعی: پیر به او گفت: ای تو که همیشه بیتوجهی، تاکنون به من توجه نکردهای.
هوش مصنوعی: آیا کسی را میشناسی که روزی و رزق خوب به مردم بدهد و با نیکی و شادی به زندگی آنها برکت ببخشد؟
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که قوانین و قواعدی وجود دارد و تعداد زیادی نویسنده و مدیر در این زمینه فعالیت میکنند.
هوش مصنوعی: روزی فرا خواهد رسید که مردم به ثروت من دسترسی پیدا کنند و با آن، کاخهای آباد بسازند.
هوش مصنوعی: عالم به او گفت که این تربیت باعث شده است که تو اکنون باید لحظهای استراحت کنی و از نعمتهای زندگی بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد از غم و اندوه ناشی از تنهایی و بیکسی آگاه نیستند و در این دنیا به مانند یک سپاه، متحد و یکدست نیستند.
هوش مصنوعی: نیروی تو از تو دور شده و این چهره زشت و این رفتار تو نیز به همین دلیل است.
هوش مصنوعی: اکنون مرا به وضوح بگو که در آن زمان تو حضور نداشتی.
هوش مصنوعی: خداوند روزی را به مردم میدهد، تو که بدگمانی، آیا میدانی که این روزی به چه کسی و چگونه میرسد؟
هوش مصنوعی: او در جواب گفت که دیگر خداوندانی بودند که به همراه تخت و تاج وجود داشتند.
هوش مصنوعی: پیر به او گفت: از کجا آمدهاند و چرا در این دنیای تاریک حاضر شدهاند؟
هوش مصنوعی: این پاسخ را داد که همهی انسانها، چه مرد و چه زن، از یک نژاد و از یک تن به وجود آمدهاند.
هوش مصنوعی: پیر به او گفت: ای شایسته، بدی نکن و نگو چیزی را که عقل او قبول ندارد.
هوش مصنوعی: نمیتوان به این شکل باور کرد که خالق جهان از جایی تنگ و ناپاک ظهور کرده باشد.
هوش مصنوعی: در دنیای ما، کسی مثل من و تو وجود ندارد که به راحتی به بلندای آسمان دست یابد.
هوش مصنوعی: بدو گفت، ای سخنگو، به من بگو که چه چیزی در ذهن داری، چون سخنان تو مرا شگفتزده کرده است.
هوش مصنوعی: اگر من نتوانم روزی کسی را تأمین کنم، پس من چه ارزشی دارم؟ و اگر قادر به این کار هستم، پس من خدای جهان هستم.
هوش مصنوعی: انسانی که به خودش و خواستههایش بسیار میبالد و در عین حال به زشتیهای درون خود بیاعتناست، در حقیقت به دور از آرامش و بهشت روحی قرار دارد. او با ناسپاسی به نعمتها و زیباییهای اطراف خود بیاحترامی میکند.
هوش مصنوعی: آدم گناهکار و بیخبر، تحت تسلط نیروهای شیطانی قرار گرفته و از مسیر راست و صحیح زندگی فاصله گرفته است.
هوش مصنوعی: اگر در خشم خداوند بیفتی، جای تو در عذاب سخت دوزخ خواهد بود.
هوش مصنوعی: او به کسی میگوید که چرا باید به خاطر این مسائل و مشکلات غمگین و نگران باشیم، پس بهتر است تلاش کنیم و بر سختیها غلبه کنیم.
هوش مصنوعی: او به من پاسخ داد که ای بدشانس، ما به تو سخت این بخشش را اهدا میکنیم.
هوش مصنوعی: جهان و ما را همان خالقی آفرید که این آسمان بیپایان را خلق کرده است.
هوش مصنوعی: بر پوست او ماه و خورشید نقش بسته و چندین ستاره وجود دارد که هرگز نمیتوانی بفهمی چه مقدار است.
هوش مصنوعی: زمین، درختان را از شکافهای خود بلند کرده و کوههای عظیم را سر برآورده است و آن سیلابها در خورشید میدرخشد.
هوش مصنوعی: تو را به مقام والایی رساند و به عنوان فرمانروا و پادشاه تعیین کرد و سپاه را تحت فرمان تو قرار داد.
هوش مصنوعی: زندگی به تو اینگونه فرصتی برای زندگی و جوانی عطا کرده است.
هوش مصنوعی: بدان که اگر بخواهی بندگان واقعی خدا باشی، باید در مسیر درست او هدایت شوی.
هوش مصنوعی: هر آنچه که خداوند به تو داده است، ای شیطان، تنها از خودت میبینی و درک نمیکنی.
هوش مصنوعی: در اینجا، فرد از تغییر و رفتار ناشکری که با آن روبرو شده، ناراضی است و به نوعی به خود میگوید که این بخشی از سرنوشت اوست. او خود را بندهای میداند که در برابر یک موجود شرور و ناعادل قرار گرفته است. احساس ناامیدی و تلخی در بیان وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر تو دچار تب شوی، ای کسی که همیشه با قدرت سخن میگویی، در میانت حالتی همچون باریک شدن موی پیدا میشود.
هوش مصنوعی: کمتر کسی را میتوان دید که به اندازهی خودت در رنج و سختی باشد، و به همان اندازه هم بیپناه و غمگین.
هوش مصنوعی: آیا میتوان با این ناتوانی و بیچارگی به یکباره قدرتی خدایی پیدا کرد؟
هوش مصنوعی: به او گفت: ای پیر نادان، من سالها و سالها زندگی کردهام.
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که هیچ زمانی در زندگی، بدنم بیمار نشده و نه دردی را تحمل کردهام، نه رنجی را در شب گذراندهام.
هوش مصنوعی: اگر من هم مانند دیگران بنده هستم، پس چرا این همه درد و رنج را تحمل میکنم؟
هوش مصنوعی: به او که پیر بود گفت: ای بیخیال و سبکسر، به جای تو آن جوان زیبا چه کار کرد؟
هوش مصنوعی: شما به راحتی و بدون زحمت، آنقدر مست و شاداب شدهاید که انگار خود را خالق جهان میدانید.
هوش مصنوعی: از این به بعد اگر خدایی، برو و برگرد، زیرا من به اندازه کافی از حرفهای بیفایده و سرد خسته شدم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.