گنجور

 
طغرای مشهدی

حکیمی که ساقی و سازنده ساخت

می و نغمه را کرد با هم، نواخت

ز صوت دَرا، در تن خرمی

مقامات جان شد تن آدمی

نخوردی گر این نغمه بر گوش روح

به قالب نرفتی ز بهر فتوح

بود نغمه گنجی ز سِرّ اله

که آمد به چنگ نی طرف چاه

دل بسته، از نغمه وا می‌شود

حزین را ترنم دوا می‌شود

چو در بزم حق گشت مُصحَف گزین

رَهاوی سرایید قوال دین

اگر نغمه ز آیات رحمت نبود

چه سان در کلام الهش نمود

اصولی که بی نغمه آید به دف

نیابد روانی چو خطهای کف

گلوی سبو تا نوا پرور است

قدح را چو تاج شرف بر سر است

لب آسیا چون ترنم گرفت

طرب دامن رقص گندم گرفت

چو بلبل به تسخیر گلها شتافت

فسونی به از نغمه سازی نیافت

دَرا چون دهد تن به جوش فغان

شود گرم، محمل کش کاروان

ز صوت حدی، ناقه کندرو

کند تیزگامی چو اسب بدو

چو ناقوس را دل به افغان کشید

نوازش ز ارباب بتخانه دید

کسی کو به آهنگ، قرآن سرود

فرستد ملک بر صدایش درود

چو مطرب به دروازه دل رسید

کلیدی بجز نغمه در کف ندید

نباشد اگر ساز با نغمه یار

چه فرق است از ساز تا چوب دار؟

ترنم اگر نیست ز اسرار حق

چرا منع مطرب کند یار حق؟

حسینی، مقام خدایی بود

نوا، پرده کبریایی بود

دو گاه و سه گه را نواسنج راز

نخواند کم از پنجگاه نماز

نهفتی عرب، راز دین از عجم

نبودی اگر پرده دار نغم

مخالف چو از شعبگی یافت نام

چو اهل حجازش کنند احترام

شد از ربط زنگوله، کام جرس

بر محمل آرا، همایون نفس

چو نوروز را نغمه آهنگ داد

غم کهنه شد از سرودش به باد

مقامی چو در نغمه دارد عراق

خراسان نباشد به آن طمطراق

به شه، نازها می کند زنده رود

که شد اصفهان یک مقام سرود

نشابور تا شعبه شد چون حصار

شمارد بیاتش به از سبزوار

نهاوند چون گوشه نغمه گشت

در آوازه دارد نشان از گَوَشت

به هر جا که شد نغمه با حسن راست

طرب، غیر عشّاق، صوتی نخواست

بود نغمه حرفی ز تصنیف عشق

ترنم، حدیثی ز تالیف عشق

کند عشق چون ساز و برگ سخن

نخیزد بجز نغمه‌اش از دهن

به پای نوا، عشق هر سو دوید

زبان فهم نغمه، کسی را ندید

چو در بزم مستان وحدت شتافت

مقام زبان فهمی نغمه یافت

در آن بزم، چون نغمه گردد بلند

ثریا بر آتش گذارد سپند ...