حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲
خوش خبر باشی ای نسیمِ شِمال
که به ما میرسد زمانِ وصال
قصّةُ الْعِشق، لَا انْفِصامَ لَها
فَصَمَت ها هُنا لسانَ القال
ما لِسَلمی و من بِذی سَلَمٍ
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳
شَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وِصال
بیا که بویِ تو را میرم ای نسیمِ شِمال
أَ حادیاً بجمالِ الحبیبِ قِفْ وَ انْزِل
که نیست صبرِ جمیلم ز اشتیاقِ جَمال
حکایتِ شبِ هجران فروگذاشته بِهْ
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴
دارایِ جهان نصرتِ دین خسروِ کامل
یَحیَی بنِ مُظَفَّر مَلِکِ عالمِ عادل
ای درگهِ اسلام پناهِ تو گشاده
بر رویِ زمین روزنهٔ جان و دَرِ دل
تعظیمِ تو بر جان و خِرَد واجب و لازم
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵
به وقت گُل شدم از توبهٔ شراب خَجِل
که کَس مباد ز کِردارِ ناصَواب خَجِل
صَلاحِ ما همه دامِ رَه است و من زین بحث
نیام ز شاهد و ساقی به هیچ باب خَجِل
بُوَد که یار نَرَنجَد ز ما به خُلقِ کریم
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶
اگر به کویِ تو باشد مرا مَجالِ وصول
رَسَد به دولتِ وصلِ تو کارِ من به اصول
قرار برده ز من آن دو نرگسِ رَعنا
فَراغ برده ز من آن دو جادویِ مَکحول
چو بر درِ تو منِ بینوایِ بی زر و زور
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷
هر نکتهای که گفتم در وصفِ آن شَمایل
هر کو شنید گفتا «لِلّهِ دَرُّ قائل»
تحصیلِ عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسبِ این فضایل
حَلّاج بر سرِ دار این نکته خوش سُراید
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸
ای رُخَت چون خُلد و لَعلَت سَلسَبیل
سَلسَبیلت کرده جان و دل سَبیل
سبزپوشانِ خَطَت بر گِردِ لب
همچو مورانند گِردِ سَلسَبیل
ناوَکِ چشمِ تو در هر گوشهای
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹
عشقبازیّ و جوانیّ و شرابِ لَعلْفام
مجلسِ اُنس و حریفِ همدم و شُربِ مدام
ساقیِ شِکَّردهان و مُطربِ شیرینسخن
همنشینی نیککردار و ندیمی نیکنام
شاهدی از لطف و پاکی رَشکِ آبِ زندگی
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰
مرحبا طایرِ فَرُّخ پِیِ فرخنده پیام
خیرِ مقدم چه خبر؟ دوست کجا؟ راه کدام؟
یا رب این قافله را لطفِ ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام
ماجرایِ من و معشوقِ مرا پایان نیست
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱
عاشقِ رویِ جوانی خوشِ نوخاستهام
وز خدا دولتِ این غم به دعا خواستهام
عاشق و رِند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراستهام
شَرمَم از خرقهٔ آلودهٔ خود میآید
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲
بُشری اِذِ السَّلامةُ حَلَّت بِذی سَلَم
لِلّهِ حمدُ مُعتَرِفٍ غایةَ النِّعَم
آن خوش خبر کجاست؟ که این فتح مژده داد
تا جان فِشانَمَش چو زر و سیم در قَدَم
از بازگشتِ شاه در این طُرفِه منزل است
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳
بازآی ساقیا که هواخواهِ خدمتم
مشتاقِ بندگیّ و دعاگویِ دولتم
زان جا که فیضِ جامِ سعادت فروغِ توست
بیرون شدی نُمای ز ظلماتِ حیرتم
هرچند غرقِ بحرِ گناهم ز صد جهت
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴
دوش بیماری چشم تو بِبُرد از دستم
لیکن از لطفِ لبت صورتِ جان میبستم
عشق من با خَطِ مشکین تو امروزی نیست
دیرگاه است کز این جامِ هِلالی مستم
از ثباتِ خودم این نکته خوش آمد که به جور
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵
به غیر از آن که بِشُد دین و دانش از دستم
بیا بگو که ز عشقت چه طَرْف بَربَستَم
اگر چه خَرمَنِ عمرم غمِ تو داد به باد
به خاک پایِ عزیزت که عهد نشکستم
چو ذَرِّه گرچه حقیرم ببین به دولتِ عشق
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکَنی بنیادم
مِی مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷
فاش میگویم و از گفتهٔ خود دلشادم
بندهٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایرِ گلشنِ قُدسم چه دهم شرحِ فِراق
که در این دامگَهِ حادثه چون افتادم؟
من مَلَک بودم و فردوسِ بَرین جایَم بود
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸
مرا میبینی و هر دَم زیادَت میکنی دَردَم
تو را میبینم و میلم زیادَت میشود هر دَم
به سامانم نمیپرسی، نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمیکوشی، نمیدانی مگر دردم؟
نه راه است این که بُگذاری مرا بر خاک و بُگریزی
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹
سالها پیرُویِ مذهبِ رندان کردم
تا به فتویّ خِرَد حرص به زندان کردم
من به سرمنزلِ عَنْقا نه به خود بُردم راه
قطعِ این مرحله با مرغِ سلیمان کردم
سایهای بر دلِ ریشم فِکَن ای گنجِ روان
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰
دیشب به سیلِ اشک رَهِ خواب میزدم
نقشی به یادِ خَطِّ تو بر آب میزدم
ابرویِ یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یادِ گوشهٔ محراب میزدم
هر مرغِ فکر کز سرِ شاخِ سخن بِجَست
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱
هر چند پیر و خستهدل و ناتوان شدم
هر گَه که یادِ رویِ تو کردم جوان شدم
شکرِ خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر مُنتهایِ همتِ خود کامران شدم
ای گُلبُن جوان! بَرِ دولت بخور که من
[...]
