سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۸
شربهای جهان همه خوردیم
چه عطایی از او چه عاریتی
چو نکو بنگریستیم نبود
هیچ خوشخوارهتر ز عافیتی

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۹
شد دیدهٔ من سپید از وعدت
آخر چو نکو نکو نگه کردی
آخر بر مرثیهٔ پدر ما را
همچون ز بر درش سیه کردی

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۰ - از زبان تیر خراس
ای لاف زنی که هر کجا هستی
قصه ز روزن و سرای آری
تا کی سوی من نه از ره غیرت
از بهر نظاره روی و رای آری
پندی بشنو که تا چو مخدومم
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۱
برهٔ بریان هر جا که بود چاکر تست
طبق حلوا داماد و تو او را خسری
خوردنیهای جهان گر به شکم جمع شدند
همه گفتند که ای خواجه تو ما را پدری
ای همه نزهت و شادی و همه راحت و روح
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۲
چون به ملک اندر بر آرد گردی از مردان مرد
داد او را تاج و تخت و ملک عالم بر سری
تا از او فرزند زاید در جهان و وادهد
در مصاف اندر حسام و در نماز انگشتری

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۳ - هم در هجای معجزی شاعر
معجز معجزی پدید آمد
چون فرورید قوم او پسری
بینهادی پلید و پر هوسی
بیزمانی دراز و بیخبری
هم ازو بود و از کفایت او
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۴ - در رثای امیر معزی
شد باز گهر طبع گهرزای معزی
شد یار فلک عقل فلکسای معزی
گر زهره به چرخ دویم آید عجبی نیست
در ماتم طبع طرب افزای معزی
کز حسرت درهای یتیمش چو یتیمان
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۵ - و نیز
سخن را به خواب اندرون دوش گفتم
که گر شدی معزی تو دایم همی زی
فلک سرد بادی برآورد و گفتا
دریغا معزی دریغا معزی

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۶ - در هجای علی سه بوسش
ای سه بوسش به آدمی ناژی
زن تو راستست و تو کاژی
از بغیضان جام و باخرزی
وز عوانان ملین و باژی
از خسیسی که هستی ای ملعون
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۷
به شعر اندرت مردم خواندم ای خر
که تا کارم ز تو گیرد فروغی
خطی نارایجم دادی و شاید
دروغی را چه آید جز دروغی

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۸
روی من شد چو زر و دیده چو سیم
از پی بخششت ای خواجه علی
رسم آن سیم بر دیدهٔ من
چون خداییست بر معتزلی

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۹
زشتم خواندی و راست گفتی
من نیز بگویم ار نجوشی
من زشت بهم تو خوب ایرا
من شاعرم و تو ... فروشی

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۰
خسرو از مازندران آید همی
یا مسیح از آسمان آید همی
یا ز بهر مصلحت روحالامین
سوی دنیا زان جهان آید همی
یا سکندر با بزرگان عراق
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۱ - در هجای شهابی
مرا شهابی گر هجو کرد صد خروار
نیافت خواهد پاسخ ز لفظ من تنگی
دراز کاری دارم که هر سگی را من
بهر خروشی خواهم همی زدن سنگی

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۲
خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد
اندر حکایت خلفا زید باهلی
گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر
بر نغمت سحاق براهیم موصلی
کس کرد و باز خواست دگر روز بدرهها
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۳
ای کاشکی ز مادر گیتی نزادمی
یا پس چو زاده بودم جان را بدادمی
چون زادم و ندادم جان آن گزیدمی
کاندر دهان خلق به نیکی فتادمی
نیکو چو نیست یافتمی باری از جهان
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۴
خود درشتی گر ببیند کور چشم و کور دل
خواه با او مردمی کن خواه با او کژدمی
هر که از بیچشم دارد مردمی و شرم چشم
همچنان باشد که دارد چشم ز ارزن گندمی
مردمی کردن کی آید از خری کز روی طبع
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۵
احوال خود چه عرض کنم هر زمان همی
بینم مضرت تن و نقصان جان همی
منزل چه سازد و چکند رخت بیشتر
آن را که رفت باید با کاروان همی

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۶
گوگرد سرخ خواست ز من سبز من پریر
در پیشش ار نیافتمی روی زردمی
خود سهل بود سهل که گوگرد سرخ خواست
گر نان خواجه خواستی از من چه کردمی

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۷ - در رثاء
تابوت مرا باز کن ای خواجه زمانی
وز صورت ما بین ز رخ دوست نشانی
تا دیدهٔ چون نرگس ما بینی در خاک
از خون دل ما شده چون لاله ستانی
تا دو لب پر گوهر ما بینی در خاک
[...]
