گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۸

 

گفت حکیمی که مفرح بود

آب و می و لحن و خوش و بوستان

هست ولیکن نبود نزد عقل

هیچ مفرح چو رخ دوستان

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۹

 

چند گویی که زحمتت کردم

تا نگردی ز من گران گران

به سر تو که دوستر دارم

زحمت تو ز رحمت دگران

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۰

 

منم آن مفلسی که کیسهٔ من

ندهد شادیی به طراران

سیم در دست من نگیرد جای

چون خرد در دماغ می خواران

مستی از صحبتم بپرهیزد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۱

 

ای به عین حقیقت اندر عین

باز کرده ز بهر دیدن عین

پیش عین تو عین دوست عیان

تو رسیده به عین و گویی این

چون تو آید ز عین تو همه تو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۲

 

چنگری ای پارسا در عاشق مسکین به کین

تا ز بد فعلی چه داری بر مسلمانان یقین

من گنه کارم تو طاعت کن چه جویی جرم من

زان که من گویم بتر از من نیاید بر زمین

باز خواهد دست شاه و شیر جوید بیشه را

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۳

 

در طریق دین قدم پیوسته بوذر وار زن

ور زنی لافی ز شرع احمد مختار زن

اندر ایمان همچو شهباز خشین مردانه باش

بر عدوی دین همیشه تیغ حیدروار زن

گرد گلزار فنا تا چند گردی زابلهی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۴

 

پای بلقاسم ز پای بلحکم بشناس نیک

نیستی ایوب فرمان از دم کرمان مکن

تیغ شرع از تارک بدخواه دین داری دریغ

شرط مردان این نباشد ای برادر آن مکن

عزم داری تا که خود بزغاله را بریان کنی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۵

 

زهرهٔ مردان نداری خدمت سلطان مکن

پنجهٔ شیران نداری عزم این میدان مکن

فرش شاهان گر ندیدی گستریده شاهوار

خویشتن چنبر مساز و نقش شادروان مکن

خانه را گر کدخدایی می‌ندانی کرد هیچ

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۶

 

ای برادر خویش را زین جمع خودبینان مکن

کار دشوارست تو بر خویشتن آسان مکن

صحبت هر ناکسی مگزین و رنج دل مبین

روی بر ایشان مدار و پشت بر ایشان مکن

عقل سلطانست و فرمانش روان بر جان و دل

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۷

 

دعوی دین می‌کنی با نفس دمسازی مکن

سینهٔ گنجشک جویی دعوی بازی مکن

مکر مرد مرغزی از غول نشناسی برو

همنشین، طراریانِ گُربز رازی مکن

ای ز کشی ناپذیرفته سیه رویان کفر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۸

 

یک روز بپرسید منوچهر ز سالار

کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان

او داد جوابش که در این عالم فانی

گفتار حکیمان به و کردار ندیمان

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۹

 

روزگاریست که کان گهرند

اندرین وقت همه بی‌سنگان

بی‌بنان گشته همه بیداران

بیسران مانده همه سرهنگان

همه خردان بزرگ‌اندیشان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۰

 

خواهد که شاعران جهان بی صله همی

باشند پیش خوانش دایم مدیح خوان

الحق بزرگوار خردمند مهتریست

کورا کسی مدیح برد خاصه رایگان

مدحش چرا کنم که بیالایدم خرد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۱

 

چو شعر حکیمانه گفتم ترا

تو جود کریمانه با من بکن

ازیرا که بر ما پس مرگ ما

نماند همی جز سخا و سخن

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۲

 

هر که چون کاغذ و قلم باشد

دو زبان و دو روی گاه سخن

همچو کاغذ سیاه کن رویش

چون قلم گردنش به تیغ بزن

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۳

 

ای خرد را جمال و جان را زین

ذکر و شعر توام چو دین و چو دین

به دو وزنم ستوده در یک بیت

به دو بحر آب داده از یک عین

من ز شعر تو دیده موسی‌وار

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۴ - در مدح جمال المعاشرین قوال

 

ای جمال معاشران چونست

آن دو حمال گام گستر تو

چند با اشک و رشک خواهد بود

عرش و فرش از لحاف و بستر تو

چند بی سرمه سای خواهد بود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۵ - در مدح بهرامشاه

 

خواجه سلام علیک کو لب چون نوش او

پستهٔ دربار او لعل گهر پوش او

کی به اشارت ز دور چشم ببیند لبش

زان که نداند همی شکل لبش هوش او

چشم کجا بیندش از ره صورت از آنک

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۶ - در مدح بهرامشاه

 

خواجه غلط کرده است در چه؟ در ابروی او

زان که نسازد همی قبلهٔ دل سوی او

قبلهٔ عقلست و نقل پیچ و خم زلف او

دایهٔ حورست و روح بوی خوش و خوی او

شیر فلک را شدست از پی کسب شرف

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۷ - در رثای ابوالمعالی احمد بن یوسف

 

رفت قاضی بلمعالی ای سنایی آه کو

همچو دل جانت بر آن صدر جهان همراه کو

خود گرفتم صد هزاران آه کردی لیک باز

چون مریدان جان بر آوردن به پیش آه کو

از پی آن تیز خاطر قد کمان کردی ز غم

[...]

سنایی
 
 
۱
۵۹
۶۰
۶۱
۶۲
۶۳
۹۱