گنجور

 
سنایی

دعوی دین می‌کنی با نفس دمسازی مکن

سینهٔ گنجشک جویی دعوی بازی مکن

مکر مرد مرغزی از غول نشناسی برو

همنشین، طراریانِ گُربز رازی مکن

ای ز کشی ناپذیرفته سیه رویان کفر

با نکورویان دین پاک طنازی مکن

ور همی خواهی کنی بازی تو با حوران خلد

پس درین بازار دنیا بوزنه بازی مکن

دست دف زن گرز رستم کی تواند کار بست

از رکوی مشغله دعوی بزازی مکن

بادیه نارفته و نادیده روی کافران

خویشتن را نام گه حاجی و گه غازی مکن

ای سنایی چون غلام رنگ و بویند این همه

برگذر زین گفتگوی و بیش غمازی مکن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سیف فرغانی

مرد محنت نیستی با عشق دمسازی مکن

چون نداری پای این ره رو بسربازی مکن

همچو چنگت گر بود پا درکنار دلبران

بالب نامحرمان چون نای دمسازی مکن

تا بمانی زنده همچون آب پا برجا مباش

[...]

ابوالحسن فراهانی

سرو من آمد به باغ ای سرو، سربازی مکن

پیش سرو قامتش دیگر سرافرازی مکن

نیست دل در سینه ای جان چند کاوی سینه را

آتشت مُرد است، با خاکسترش بازی مکن

در گلویم شو گره ای گریه تا دم درکشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه