گنجور

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰

 

اندوه تو دلشاد کند مر جان را

کفر تو دهد بار کمی ایمان را

دل راحت وصل تو مبیناد دمی

با درد تو گر طلب کند درمان را

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱

 

کی باشد که ز طلعت دون شما

ما رسته و رسته ریش‌ملعون شما

ما نیز بگردیم و نباید گشتن

چون ... خری گرد در ... شما

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲

 

گردی نبرد ز بوسه از افسر ما

گر بوسه به نام خود زنی بر سر ما

تا زان خودی مگرد گرد در ما

یا چاکر خویش باش یا چاکر ما

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳

 

در دل کردی قصد بداندیشی ما

ظاهر کردی عیب کمابیشی ما

ای جسته به اختیار خود خویشی ما

بگرفت ملالتت ز درویشی ما

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴

 

زان سوزد چشم تو زان ریزد آب

کاندر ابروت خفته بد مست و خراب

ابروی تو محراب و بسوزد به عذاب

هر مست که او بخسبد اندر محراب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵

 

تا در چشمم نشسته بودی در تاب

پیوسته همی بریختی در خوشاب

و اکنون که برون شدی برستم ز عذاب

چون دیده ز خس برست کم ریزد آب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶

 

با دل گفتم: چگونه‌ای، داد جواب

من بر سر آتش و تو سر بر سر آب

ناخورده ز وصل دوست یک جام شراب

افتاده چنین که بینیم مست و خراب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷

 

گفتی که کیت بینم ای در خوشاب

دریاب مرا و خویشتن را دریاب

کایام چنان بود که شبها گذرد

کز دور خیال هم نبینیم به خواب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸

 

آنکس که ز عابدی در ایام شراب

نشنید کس از زبان او نام شراب

از عشق چنان بماند در دام شراب

کز محبره فرمود کنون جام شراب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹

 

روز از دو رخت به روشنی ماند عجب

آن مقنعهٔ چو شب نگویی چه سبب

گویی که به ما همی نمایی ز طرب

کاینک سر روز ما همی گردد شب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

 

ای مجلس تو چو بخت نیک اصل طرب

وین در سخنهات چو روز اندر شب

خورشید سما را چو ز چرخست نسب

خورشید زمینی و چو چرخی چه عجب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱

 

لبهات می ست و می بود اصل طرب

چندان ترشی درو نگویی چه سبب

تو از نمک آنچنان ترش داری لب

گر می ز نمک ترش شود نیست عجب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲

 

نیلوفر و لاله هر دو بی‌هیچ سبب

این پوشد نیل و آن به خون شوید لب

می‌شویم و می‌پوشم ای نوشین لب

در هجر تو رخ به خوان و از نیل سلب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳

 

تا بشنیدم که گرمی از آتش تب

گرمی سوی دل بردم و سردی سوی لب

مرگست ندیمم از فراقت همه شب

تب با تو و مرگ با من این هست عجب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴

 

از روی تو و زلف تو روز آمد و شب

ای روز و شب تو روز و شب کرده عجب

تا عشق مرا روز و شبت هست سبب

چون روز و شبت کنم شب و روز طلب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵

 

تا دیده‌ام آن سیب خوش دوست فریب

کو بر لب نوشین تو می‌زد آسیب

اندیشهٔ آن خود از دلم برد شکیب

تا از چه گرفت جای شفتالو سیب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶

 

بی‌خوابی شب جان مرا گرچه بکاست

جر بیداری ز روی انصاف خطاست

باشد که خیال او شبی رنجه شود

عذر قدمش به سالها نتوان خواست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷

 

ای جان عزیز تن بباید پرداخت

گر با غم عشق و عاشقی خواهی ساخت

اندر دل کن ز عشق خواری و نواخت

با روی نکو چو عاشقی خواهی باخت

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸

 

آن موی که سوز عاشقان می‌انگیخت

کز یک شکنش هزار دلداده گریخت

آخر اثر زمانه رنگی آمیخت

تا در کفش از موی سیه پاک بریخت

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹

 

در دوستی ای صنم چو دادم دادت

بر من ز چه روی دشمنی افتادت

دشمن خوانی مرا و خوانم بادت

ای دوست چو من هزار دشمن بادت

سنایی
 
 
۱
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۹۱